هر صبح که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم
صبح آینهای شود که در وی
نقش دل آسمان ببینم
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببینم
هر بار نفس که برگشایم
غم تعبیه در میان ببینم
صحرای دلم هزار فرسنگ
آتشگه کاروان ببینم
خیزم که کمینگه فلک را
یک شیردل از نهان ببینم
جویم که رصدگه زمان را
تنها روی آن زمان ببینم
در کهف نیاز شیرمردان
جان را سگ آستان ببینم
چون سر به سر دو زانو آرم
قرب دو سر کمان ببینم
بس بینمک است عیش، وقت است
کز دیده نمک فشان ببینم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
از جفتی غم به باد غصه
دل حاملهٔ گران ببینم
خون گریم و از دو هندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم
میجویم داد و نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم
در صد غم تازهتر گریزم
گر یک غم جان ستان ببینم
چو تبخالی که تب نشاند
دل را غم غم نشان ببینم
ترسم که به چشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم
گفتی بروم به وهم نونو
سوز جگر فلان ببینم
تو سوز مرا گران نبینی
من وهم تو را گران ببینم
عمری به کران کنم که اهلی
زین کوچهٔ باستان ببینم
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم
دل نشکنم از عتاب باری
چون بالش پرنیان ببینم
بر آینه چشم از آن گمارم
کز همجنسی نشان ببینم
سازم دل مرده را حنوطی
کز آینه زعفران ببینم
هر شب که به صفههای افلاک
صفها زده میهمان ببینم
جوشم ز حسد که از ثریا
شش همدم مهربان ببینم
من خود نکنم طمع که شش یار
در شش سوی هفتخوان ببینم
هم ظن نبرم که کعبتین را
شش نقش به سالیان ببینم
اندیک دو دست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم
پس گویم دیده گیر کآخر
هم فرقت فرقدان ببینم
هر مه که به یک وطن مه و خور
با همچو دو عیش ران ببینم
حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم
خور در تب و صرع دار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم
از قحط کرم کجا گریزم
کانجا دل میزبان ببینم
جانی چو مزاج مشتری پاک
ز آلایش سوزیان ببینم
طبعی چو بنات نعش ز آمال
دوشیزهٔ جاودان ببینم
دیری است که این فلک نگون است
زودش چو زمین ستان ببینم
گویم که فلک علوفهگاهی است
کورا ره کهکشان ببینم
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم
گو چرخ مکن ضمان روزی
همت بدل ضمان ببینم
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم
روزی چه طلب کنم به خواری
خود بیطلب و هوان ببینم
گر موم که پاسبان درج است
نگذاشت که لعل کان ببینم
چون بر سر تاج شاه شد لعل
بیمنت پاسبان ببینم
نینی به گمان نیکم از بخت
کارم همه چون گمان ببینم
بختی که سیاه داشت در زین
خنگیش به زیر ران ببینم
دل رفت گر اهل دل بیابم
زین مرهم زخم آن ببینم
خسته نشوم ز خار نااهل
ز آن خار گل جنان ببینم
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم
این تازه سخن که کردم ابداع
در روی زمین روان ببینم
دیوان مرا که گنج عرشی است
عین الله گنجبان ببینم
طرارانی که دزد گنجاند
هم دست بریدهشان ببینم
طرار بریده سر چو طیار
آویخته بیزبان ببینم
امید به طالع است کز عمر
هیلاج بقا چنان ببینم
کاندر سنهٔ ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم
شش سال دگر قران انجم
در آذر و مهرگان ببینم
هر هفت رسد به برج میزان
با بیست و یکش قران ببینم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
کیوان به کناره بینم ار چه
هر هفت به یک مکان ببینم
گر خط شمال خسف گیرد
زی مکه روم امان ببینم
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم
در شانهٔ گوسپند گردون
من حکم به از شبان ببینم
تا ظن نبری که هیچ نکبت
زین حکم دروغسان ببینم
ره سوی یقین ندارد این حکم
هر چند ره بیان ببینم
حقا که دروغ داستانی است
بطلانی داستان ببینم
خاقانی را زبان حالت
از نا بده ترجمان ببینم
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم
دیدار سپاه دار ایران
در آینهٔ روان ببینم
بر هفت فلک فراخته سر
تاج قزل ارسلان ببینم
با کوکبهٔ مظفر الدین
دین همره و همرهان ببینم
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم
جم ملکت و جم خصال و جم خوست
جم را ملک الزمان ببینم
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم
پرویز هدی که در بلادش
صد نعمان مرزبان ببینم
تاج سر خاندان سلجوق
بر تخت زر کیان ببینم
بر شاه کیان گهر فشانم
کورا گهر و کیان ببینم
خورشید اسد سوار یابم
بهرام زحل سنان ببینم
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم
در بارگه دوم سلیمان
سیمرغ کرم عیان ببینم
چون خوان سخا نهد سلیمان
عیسیش طفیل خوان ببینم
گر سنگ پذیرد آب جودش
ز آتش زنه ضیمران ببینم
دستارچهٔ سیاه نیزهاش
چتر سر خضرخان ببینم
شیب سر تازیانهش از قدر
حبل الله شه طغان ببینم
در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم
او شاه سه وقت و چار ملت
بر شاه مدیح خوان ببینم
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم
از هفت سپهر و هشت خلدش
روز آخور و شب ستان ببینم
نه چرخ ز قلزم کف شاه
مستسقی ده بنان ببینم
روئین تن عالم است و قصدش
هر هفته به هفتخوان ببینم
ماند به هلال شاه مغرب
کافزونش فروتر آن ببینم
نشگفت کز آن هلال دولت
عید دل خاندان ببینم
آری شه مغرب آن هلال است
کاندر حد قیروان ببینم
بر خاک درش ز بوس شاهان
نقش رخ آبدان ببینم
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
بر خاک چو ماکیان ببینم
گر خصمش امیر مصر گردد
کورا عدن و عمان ببینم
پندار سر خر و بن خار
در عرصهٔ بوستان ببینم
انگار خروس پیرزن را
بر پایهٔ نردبان ببینم
ای تاجور اردشیر اسلام
کاجری خورت اردوان ببینم
ای سایهٔ حق که عقل کل را
ز اخلاق تو دایگان ببینم
گردد فلک المحیط گویت
گر دست تو صولجان ببینم
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم
کیوانت شها، به عرض پرچم
بر رمح چو خیزران ببینم
از پرز پلاس آخور تو
برجیس به طیلسان ببینم
شمشیر هدی توئی که مریخ
شمشیر تو را فسان ببینم
خورشید ز برق نعل رخشت
ناری است که بیدخان ببینم
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم
ز اوصاف تو تیر هندسی را
باد رطب اللسان ببینم
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله در میان ببینم
امر تو و ابلق شب و روز
یک فحل و دو مادیان ببینم
محمود کفی که سیستانت
محکوم چو سیسجان ببینم
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم
چتر سیه و سپید پیلت
مالش ده سیستان ببینم
چون قصد کنی فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببینم
گرد سپهت به نهرواله
سهم تو به نهروان ببینم
تو خسرو خاور و ز امرت
تعظیم به خاوران ببینم
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم
دریا هبتی و کوه هیبت
کز ذات تو این و آن ببینم
از رای تو صیقل فلک را
هفت آینه در دکان ببینم
گر هیچ سپه کشی سوی شام
آنجا سقر و جنان ببینم
از خلق تو خار و حنظل شام
گل شکر اصفهان ببینم
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببینم
سگبانت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم
روزی که در ابرسان یمینت
برق گهر یمان ببینم
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینم
طوفان شود آشکار کز خون
شمشیر تو سیل ران ببینم
خنگ تو روان چو کشتی نوح
اندر طوفان روان ببینم
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر الله در قرآن ببینم
در شان تو بینم آیت فتح
کاسباب نزول و شان ببینم
ای عرش سریر آسمان صدر
گر بزم تو خلد جان ببینم
در کعبهٔ خلد صدر بزمت
کوثر، نم ناودان ببینم
بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم
در خواب جلالت تو دیدم
در بیداری همان ببینم
زین شهر دو رنگ نشکنم دل
کورا دل ایرمان ببینم
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدهبان ببینم
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم
از جور دو مار بر نجوشم
چون رایت کاویان ببینم
فر تو خبر دهد که چندان
تایید ظفر رسان ببینم
کز عمر هزار ساله چون نوح
صد دولت دیرمان ببینم
برگ همه دوستان بسازم
مرگ همه دشمنان ببینم
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و تأملات شاعر درباره زندگی، بخت، زمان و غمها و شادیهای انسانی است. شاعر در هر بیت به نوعی از تجربههای روزمره ی خود و نگرانیها و آرزوهایش اشاره میکند، و به ابعاد مختلف وجودی خود و جهان مینگرد. او با وصف صبح و تجلیات آسمانی، احساسات درونی خود را منعکس میکند و مثل یک کاروان در جستجوی حقیقت و معنا در زندگی است. هر بار نفس کشیدن برای او یادآور غمها و چالشهاست و از طرفی به زیباییها و نعمتهای زندگی نیز پرداخته میشود. شعر در عین حال نگاهی به تاریخ و فرهنگ ایران نیز دارد و نمادهای مختلفی از پیشینهی فرهنگی و اجتماعی را دربرمیگیرد. شاعر از حوادث و چهرههای تاریخی یاد میکند و در نهایت به تداوم امید و تلاش برای دستیابی به آرامش و خوشبختی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هر روز که صبح جدیدی را میبینم، نشانهای از روح و وجود خود را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: صبح به مانند آینهای میشود که در آن تصویر دل آسمان را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من در پی کاروانی هستم که وسوسهی غم همراه آن است و چطور میتوانم همقدم با آن را تماشا کنم.
هوش مصنوعی: هر بار که نفسی میکشم، میبینم که غمها در قلبم جا گرفتهاند.
هوش مصنوعی: در دلم فضایی وسیع و سوزان وجود دارد که گویی کاروانی از آتش در آن در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: برمیخیزم تا در کمینگاه آسمان، یک دل شیرین و شجاع را از پنهان ببینم.
هوش مصنوعی: میخواهم که فقط در لحظه مناسب و در زمان درست، شاهد اتفاقات و حوادث زندگی باشم.
هوش مصنوعی: در جایی که نیاز و طلب وجود دارد، اشخاص شجاع و بزرگمردان، جان خود را فدای دربانان آن میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی که به دو زانو مینشینم و سرم را به زمین میگذارم، احساس نزدیکی و ارتباط عمیقی با معشوق پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: زندگی بیهیجان و بیلذت است و باید به زودی از چشمانم اشک شوق و شادی بریزد.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که وقتی نمک بر روی آتش میریزد، با صدای ناله لبها را احساس کنم.
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و غم، قلبم پر از درد و اندوه شده و احساس سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: من اشک میریزم و از چشمهای زیبای یکی از آن دو هندو، بچههای رومی را زیر نظر میگیرم.
هوش مصنوعی: بر روی هر مژه، اشکی شبیه به اشک داود وجود دارد که به ریسمانی آویزان شده است.
هوش مصنوعی: من به دنبال حق و انصاف هستم، ولی ممکن نیست که چنین چیز نادری را در این دنیا ببینم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم ظاهری بیافریند که در آن زیبایی و عمق وجود انسان را ببینم.
هوش مصنوعی: من اگر به غم تازهای برسم، از آن فرار میکنم، حتی اگر غمی باشد که جانم را بگیرد.
هوش مصنوعی: مانند بیماری که تبش فروکش کرده، حالا دل را غم زیادی احساس میکنم.
هوش مصنوعی: میترسم که عمر کوتاه من مانند یک رنگ باخته، تنها به دنبال باقیماندههای استخوانهای خودم بگردم.
هوش مصنوعی: مدت عمر شبیه بهار درختان نخل است، اما هر لحظهای که میگذرد، مانند پاییزی است که خرابی و زوال را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گفتی بروم و خیال نان را ببیند که چقدر برای دل سوزاننده است.
هوش مصنوعی: تو ممکن است درد و رنج من را خیلی بزرگ و مهم ندانسته و سبک ببینی، اما من در مقابل، مشکلات تو را بزرگ و جدی میدانم.
هوش مصنوعی: سالیان طولانی را به انتظار گذراندم تا شاید از این کوچه قدیمی، کسی را ببینم که به آن تعلق دارد.
هوش مصنوعی: به مدت چهار ماه صبر میکنم تا به نوشیدنی در شیشه نگاه کنم، که از غوره به دست آمده است.
هوش مصنوعی: نمیخواهم دل خود را از خشم دیگری بشکنم، زیرا وقتی که زیبایی را میبینم، مثل نرمی و لطافت بالش پرنیان، همه چیز فراموش میشود.
هوش مصنوعی: من در آینهی چشمم چیزی میگذارم تا از همجنس خود نشانهای ببینم.
هوش مصنوعی: دل مردهام را سر و سامان میدهم تا از آینه زعفران، زیباییاش را ببینم.
هوش مصنوعی: هر شب که به آسمان نگاه میکنم، مهمانانی را میبینم که صف کشیدهاند.
هوش مصنوعی: احساس حسرت و حسد میکنم وقتی میبینم که از بلندیها، شش نفر را در کنار هم به محبت و دوستی میبینم.
هوش مصنوعی: من به خود امید ندارم که شش دوست را در شش طرف هفت خوان ببینم.
هوش مصنوعی: من تصور نمیکنم که در سالهای آینده باز هم بتوانم نشانهها و ظواهر دو قبله را ببینم.
هوش مصنوعی: دو دست را مانند پرندهای که در یک آشیانه نشسته، میبینم.
هوش مصنوعی: پس میگویم چشمانت را تیز کن تا در نهایت جدایی ستارگان را ببینم.
هوش مصنوعی: هر بار که در سرزمینی با زیبایی و لذتهای خاصی روبرو میشوم، مانند دو جشن و شادی بزرگ آن را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: در لحظه وداع، اشکهای من به رنگ قرمز غروب آفتاب شبیه است.
هوش مصنوعی: خورشید در حال تپش و لرزش است و من ماه را در حالت بیماری و ناتوانی میبینم.
هوش مصنوعی: از کمبود میهمانی چطور میتوانم فرار کنم، در جایی که دل میزبان را میبینم؟
هوش مصنوعی: روحی که همانند مشتری صاف و پاک باشد، بیگناهی و زیبایی را از آلودگیها و جریانات سوزان مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: طبع من مانند دختران زیبا و بینقص است که آرزوهای یک دختر جوان جاودانه را مینگرد.
هوش مصنوعی: مدت زمانی طولانی است که این آسمان دچار سقوط و نابودی است. زودتر از آنکه به زمین بیفتد، میخواهم این وضعیت را ببینم.
هوش مصنوعی: میگویم که آسمان مکانی است کور و بیفایده، و از آن درخشش کهکشان را مشاهده نمیکنم.
هوش مصنوعی: هر ماه از ماه کامل، به قدری زیبا و پرنور است که دوست دارم در هر لحظه، در کنار شیر، غذای خوشمزهای را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر روزی را به گردونه سرنوشت واگذار کنی، تلاش و ارادهات را به عنوان پایه و اساس زندگیات قرار بده تا آیندهات را رقم بزنی.
هوش مصنوعی: من به دنبال لذت از شیر شتر نیستم، زیرا وقتی گرمی و شوری ترشی ترکمان را ببینم، دیگر برای من شادیای باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: روزی چه چیزی را از دیگران بخواهم، وقتی که به خاطر خودم شرمندهام و بیتوجهی دیگران را مشاهده میکنم؟
هوش مصنوعی: اگر موم به عنوان نگهبان در نگارهای قرار گرفته باشد، اجازه نداد که من زیبایی لعل را ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی تاج شاه، سنگی قیمتی مانند لعل قرار گیرد، مانند یک نگهبان بدون درخواست پاداش یا قدردانی، توجه من را جلب میکند.
هوش مصنوعی: من تصور میکنم که از بخت خوبم، همه چیز طبق انتظار من پیش میرود.
هوش مصنوعی: شانس بدی که داشت به خاطر نادانیاش، حالا از زیر پایم به وضوح میبینم.
هوش مصنوعی: اگر اهل دل را بیابم، زخم دلم را با مرهمی که دارم درمان میکنم و در آن صورت درد و رنج خود را فراموش میکنم.
هوش مصنوعی: خسته نمیشوم از زخمهای کسانی که نابلد هستند؛ زیرا از آن زخمها به گلهای بهشتی میرسم.
هوش مصنوعی: من مانند بهرام نیستم که در میانه میدان جنگ قرار بگیرم؛ اما اگر مقنعه و دوکدان را ببینم، برایم جالب خواهد بود.
هوش مصنوعی: اینکه تازه درباره چیزی صحبت کردم، مثل این است که یک ابداع جدید را در دنیای واقعی مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: ببینم که دیوان من که همچون گنجی آسمانی و الهی است، در دست نگهبانش قرار دارد.
هوش مصنوعی: من افرادی را میبینم که دزد گنج هستند و دستهای بریدهشان را نیز مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: هواپیمای کوچک و زیبایی که بیزبان و بیحرکت آویزان شده، مانند پرندهای به نظر میرسد که سرش را بریدهاند.
هوش مصنوعی: امید دارم که سرنوشت و تقدیر به من اجازه دهد تا عمر طولانی و پایداری را ببینم.
هوش مصنوعی: در سالی که ستاره سعد در چرخ فلک درسرنوشت خوشبختی میدرخشد، مرا ببین.
هوش مصنوعی: من شش سال دیگر را در فصلهای آذر و مهر میگذرانم و کارکرد ستارهها را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: هر هفت سال به دقت در سنجش و توازن قرار میگیرد و با عدد بیست و یک، شاهد تغییرات و تحولات میشوم.
هوش مصنوعی: زیرا میدانم وقتی که نمک بر آتش میریزد، شعلهها به شدت بالا میروند و چه بسیار درد و فریادی از دل برمیخیزد.
هوش مصنوعی: میتوانم کیوان را در کنار ببینم، هرچند که همهٔ سیارات در یک مکان قرار داشته باشند.
هوش مصنوعی: اگر شمال زمین دچار خسف شود، از مکه به روم پناه میبرم و تماشا میکنم.
هوش مصنوعی: اگر در حجاز در امان باشم، حتی اگر به سمت خزر بروم و زیان ببینم، برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویر کشیدن وضعیت خود به شکلی خاص پرداخته است. او میگوید که در شانههای گوسفند، من دستوری دارم که بیشتر از آنچه شبان میبیند اهمیت دارد. این بیان نشاندهنده بالاتربودن جایگاه او نسبت به شبان و زیرکی و بصیرت بیشتری است که دارد. شاعر در واقع به نوعی خود را در مقام و موقعیتی برتر از شبان قرار میدهد.
هوش مصنوعی: نگذار که تصور کنی من هیچ بدی و نکبتی از این حکم دروغین میبینم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ کدام از قوانین و احکام، به یقین و یقینپذیری منتهی نمیشوند، حتی اگر توضیحات و بیانات دقیقی در مورد آنها وجود داشته باشد. در واقع، میگوید که صرف داشتن توضیحات و بیانهای متعدد، نمیتواند به حقیقت و واقعیات قطعی منجر شود.
هوش مصنوعی: واقعاً که دروغ، داستانی باطل و غیر واقعی است که من به وضوح مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم حال و احوال خاقانی را ببینم و نیازی ندارم که کسی توضیح بدهد یا ترجمه کند.
هوش مصنوعی: از تلخیها و مشکلات زندگی نمیترسم چون پناهگاه من در نزد خداوند است و به او اعتماد دارم.
هوش مصنوعی: میخواهم در آینهای از خیال، سپاه دار ایران را ببینم.
هوش مصنوعی: در آسمانهای بلند، تاج زیبای قزل ارسلان را میبینم.
هوش مصنوعی: با جلال و شکوه مظفر الدین، دین و دوستانش را مینگرم.
هوش مصنوعی: فرماندهی سلطنتها را یا به سوی مغرب بفرست و آن را در سطحی برابر قرار ده تا من آن را ببینم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما فردی با ویژگیها و صفات برجستهای هستید، و من میخواهم شما را چون فرمانروای زمان ببینم.
هوش مصنوعی: در زمانی که کیخسرو، پادشاه بزرگ، در سپاهش دیدم که صد رستم، پهلوان معروف، حضور دارد.
هوش مصنوعی: پرویز هدی که در سرزمینش، صد نفر مانند نعمان مرزبان را مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم تاج و مقام خاندان سلجوق را بر تخت زرین و با شکوه ببینم.
هوش مصنوعی: من برای شاهان ایران جواهراتی میافشانم تا بتوانم به زیبایی و شکوه آنها بنگرم.
هوش مصنوعی: میخواهم خورشید را مانند سوار کار ببینم و نشانههایی از سیارگان را مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: از پرچمش نور پیروزی را در شرق خاندان مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: در صفحه دوم کتاب سلیمان، پرنده افسانهای سیمرغ را میبینم که کرمش آشکار شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که سلیمان سفرهی بخشش و سخاوت خود را میگستراند، من هم تصویر عیسی را به عنوان مهمان آن سفره میبینم.
هوش مصنوعی: اگر آب با نرمی و لطف خود سنگ را میپذیرد، من هم میخواهم در برابر آتش زنه، مهربانی و محبت را از خود نشان دهم.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم که دستارچهٔ سیاه نیزهٔ او مانند چتری بر روی سر خضرخان است.
هوش مصنوعی: شیب سر تازیانهاش را از اهمیت ریسمان الهی میبینم، که بر بزرگی سلطنت او اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در یک نقطهی کوچک از ناخن او، شاهد قدرت و شجاعت صد شیر نر و fierce زندگی هستم.
هوش مصنوعی: او در هر سه زمان و چهار ملت بر شاه، مدح و ستایش میخواند و من این را میبینم.
هوش مصنوعی: دنیا را به خاطر ترس و اضطرابش در پنج وقت متفاوت از شش جهت امتحان میکنم.
هوش مصنوعی: از آسمانهای بلند و باغهای زیبا، روزها را میچشم و شبها را میگیرم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم زیبایی و عظمت شاه را در آبهای عمیق بیابم، اما میتوانم با انگشتانم بر سطح آن اشاره کنم.
هوش مصنوعی: او در تلاش است تا به طور مداوم و مکرر به موانع و چالشهای بزرگ زندگی رویارویی کند و هر هفته از این مراحل عبور نماید.
هوش مصنوعی: به دنبال دیدن هلال زیبا و کمی پایینتر از آن هستم که در غرب قرار دارد.
هوش مصنوعی: شگفتانگیز نیست که وقتی عید میرسد، دل خانوادهها از شادی و خوشحالی پر شود و حال و هوای آنها تحت تاثیر این جشن قرار گیرد.
هوش مصنوعی: بله، در غرب، آن ماه زیبایی وجود دارد که در قلمرو قیروان میتوانم آن را ببینم.
هوش مصنوعی: بر روی خاک در این مکان، اثر صورت پادشاهان را که مانند آینه میدرخشد، میبینم.
هوش مصنوعی: اگر حسود بر بالای آسمان پرواز کند، من او را در ته خاکدان میبینم.
هوش مصنوعی: وقتی کرکس با نیرنگ به آسمان پرواز میکند، در زمین همچون مرغهای خاکزیر میماند.
هوش مصنوعی: اگر دشمنش امیر مصر شود، من سرزمینهای عدن و عمان را کور میبینم.
هوش مصنوعی: در باغ، فکر میکنم که خر سرش را از بین خارها بیرون آورده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در حال مشاهده یک تصویر غیرمعمول و شاید خندهدار هستم، به ویژه دیدن یک خروس که به نوعی در حال تجربهٔ وضعیت خاصی است.
هوش مصنوعی: ای تاجی که بر سر اردشیر، پرچم اسلام را به دوش میکشی، آرزو دارم که اردوان را ببینم.
هوش مصنوعی: ای سایهٔ خدا، من عقل کامل را در اخلاق تو وامدار میبینم.
هوش مصنوعی: اگر به گردونه جهانی نگاه کنی و دست تو را ببینم که به مانند یک چوب جادو میچرخد.
هوش مصنوعی: از زیباییهای آسمان و ستارگان میگوید که وقتی نغمهها و نواها به گوش میرسند، دلم میخواهد آنها را ببینم.
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به یک تصویر زیبا و قدرتمند است. گوینده از این میگوید که با دیدن پرچم، یاد مظهر قدرت و شجاعت، مانند تیرکها و نشانههایی از عزم و اراده میافتد، که نشاندهندهی زیبایی و پویایی است. به عبارت دیگر، گوینده به روحیه سروی و بارز قدرت در نمای پرچم اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از پلاس آخور تو برجیس به طیلسان ببینم من از چادر پشمی تو برجی را میبینم که در بالای آن ظاهری چون پنبه دارد.
هوش مصنوعی: تو همچون شمشیری هستی که به دست مریخ قرار گرفته است. من آرزو میکنم که بتوانم زیبایی و شکوه این شمشیر را ببینم.
هوش مصنوعی: خورشید مانند نوری است که از نعل اسب تو میتابد و این نور را بدون دودی میبینم.
هوش مصنوعی: من شایستهام که هزار دست به مسیحا و بهشت تو را ببینم.
هوش مصنوعی: به زیباییها و ویژگیهای تو، همچون تیر و کمان دقیق و هدفمند، نگاهم به وسعتی مینگرد که میخواهد به دل و زبان شیرین و لطیف تو برسد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به هارون الرشید اشاره میکند و شباهت او را به ماه میداند. او همچنین به زیبایی و درخشش هارون اشاره میکند که مانند شش زنگوله در میان ستارهها میدرخشد و تاثیر خاصی دارد.
هوش مصنوعی: من به توجه به تو و در کنار شب و روز، یک نر و دو مادیان را میبینم.
هوش مصنوعی: محمود، من کسی را که از سیستان میآید، در حالتی میبینم که مانند سیسجان محکوم است.
هوش مصنوعی: من پیروزی تو را در سومنات میخواهم و حمله تو را به مولتان میبینم.
هوش مصنوعی: چتر مشکی و سفیدی که بر سر دارم را بر روی سیستان بگذار تا آن را ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی که تصمیم به فتح قنوج میگیری، میبینم که مردم آنجا از تو خوشحال خواهند بود.
هوش مصنوعی: سربازانت را در کنار رودخانه نهروان میبینم و سهم تو را در این جنگ مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: تو مانند خسرو هستی و من از مقام تو در خاور زمین تقدیر و احترام میکنم.
هوش مصنوعی: به دلیل حسادت تو، زمین لرزهای در دامغان ایجاد میشود و من این را میبینم.
هوش مصنوعی: دریا و کوه هر کدام صفات خاصی دارند؛ دریا عظمت و شکوه دارد و کوه نیز جلال و استحکام. من این خصوصیات را از وجود تو میبینم.
هوش مصنوعی: به دلایل خوشگلی و زیبایی که به خاطر نظر و ایدههای تو دارم، هفت آینه در مغازه فلک را میبینم.
هوش مصنوعی: اگر هیچ فرماندهای به سوی شام برود، آنجا دوزخ و بهشت را میبینم.
هوش مصنوعی: از میان زیباییهای تو، تلخیهایی همچون خار و حنظل را در کنار شیرینی گل شکر اصفهان مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی مانند ارمن و نخجوان، همیشه در آرامش و امنیت زندگی کنی و از زیباییها لذت ببری.
هوش مصنوعی: من میخواهم دربان یک شهر بزرگ را ببینم و او را در کنار کسی که مانند سگ وفادار به من است بیابم.
هوش مصنوعی: تو را در مصر میبینم که قهرمان قاهره هستی و سرسختی و قدرت تو را در این شهر احساس میکنم.
هوش مصنوعی: روزی را تصور میکنم که در آسمان، نور درخشان و زیبای گوهر تو را مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: وقتی صدای نعره و ضربهی گرز تو به گوش میرسد، حتی شیر آسمان هم مثل یک گاو ترسو زانو میزند و دریغ میکند.
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان تو مانند ماهی است که در آسمان میدرخشد و وقتی به آن نگاه میکنم، احساس گرما و زیبایی میکنم.
هوش مصنوعی: طوفان ناشی از خون شمشیر تو را به وضوح میبینم که سیلابی را به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: تو مثل کشتی نوح در طوفان میمانی و در این حال، من تو را مشاهده میکنم که احوالت نگرانکننده است.
هوش مصنوعی: وقتی برای تو پیشگویی میکنم و به کتاب نصر الله در قرآن نگاه میکنم، میخواهم ببینم چه نوشتهای در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: من در مقام و ارزش تو نشانههای پیروزی را میبینم و همچنین ویژگیهای تو را مورد توجه قرار میدهم.
هوش مصنوعی: ای آسمان بلند و سرسبز، اگر میتوانم، در جشن و شادی تو وارد شوم و نشاط زندگی را درک کنم.
هوش مصنوعی: در بهشت، در کعبهای که همانند کوثر پر از خیر و برکت است، میتوانم نم و رطوبت چشمهای را ببینم که در آن جاری است.
هوش مصنوعی: من در خاک دلت آبی میبینم که همچون آتشِ بیهزینه میدرخشد.
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که چقدر عظمت و بزرگواری تو را درک کردم، حالا در بیداری هم میخواهم همان احساس را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: من از این شهر دو رنگ دل شکستهام و نمیخواهم از آن چشمپوشی کنم، اما به دلیران این دیار مینگرم.
هوش مصنوعی: من از این هفت نقطه نظر دور نمیشوم، زیرا نمیخواهم از دیدن تو و انصاف تو غافل بمانم.
هوش مصنوعی: من این هفت نقطه را رها میکنم تا دوباره کاروان را ببینم.
هوش مصنوعی: من از درد و ظلم دو مار نمیلرزم، زیرا که وقتی پرچم کاویان را میبینم، قوت مییابم.
هوش مصنوعی: چهرهات به من نشان میدهد که چقدر پیروزی و موفقیت نصیبم خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم هزار سال زندگی کنم، مانند نوح، میخواهم صد بار حکومت و سلطنت را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم تمام دوستانم را زنده و شاد ببینم و در عوض، آرزو میکنم که دشمنانم به مرگ و نابودی دچار شوند.
هوش مصنوعی: بخشی از زمین تو را میبینم که مانند گنجی ارزشمند با ارزش و زینت خود، روح و جان من را پر میکند.
هوش مصنوعی: این فال از خوشبختی به امانت گرفته شده و وجود آن ناشی از یاری و کمک دیگران است که من آن را مشاهده میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.