گنجور

 
خاقانی

ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان

پیش جمالت منم هندوی جان بر میان

از رخ و زلف تو رست در دل من آبنوس

وز لب و خال تو گشت دیدهٔ من آبدان

ابرش خورشید را ناخنه آمد ز رشک

تا تو به شب رنگ حسن تاخته‌ای در جهان

رو که ز عکس لبت خوشهٔ پروین شده است

خوشهٔ خرمای تر بر طبق آسمان

صبر من از بی‌دلی است از تو که مجروح را

چاره ز بی‌مرهمی است سوختن پرنیان

با همه کآزاد نیست یک سر مویم ز تو

نیست تو را از وفا بر سر موئی نشان

گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد

در همه عالم منم موی شکاف از زبان

طبع چو خاقانیی بستهٔ سودا مدار

بشکن صفراتی او ز آن لب چون ناردان

عهد کهن تازه کن کو سخنان تازه کرد

خاصه ثنای ملک کرد ضمیرش ضمان

ناصر ملت طراز، قاهر بدعت گداز

شاه خلیفه پناه خسرو سلطان نشان

 
 
 
منوچهری

باده فراز آورید چارهٔ بیچارگان

قوموا شرب الصبوح، یا ایها النائمین

مسعود سعد سلمان

ویژه می پیر نوش گشت چو گیتی جوان

دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران

بر ارغوان بیش خواه از ارغوان رخ بتی

چو ارغوان باده ای که رخ کند ارغوان

خانه اندوه را زیر و زبر کن همی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

تا که بود آفتاب تا که بود آسمان

فرّخ بادت بهار خرّم بادت خزان

تا که بپاید سپهر تا که بماند جهان

هم به سعادت بپای هم به سلامت بمان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه