شمارهٔ ۱۵۱ - در دلتنگی و شکایت از روزگار و خوشدلی از گوشهگیری و قناعت
غصه بندد نفس افغان چکنم؟
لب به فریاد نفسران چکنم؟
غم ز لب باج نفس میگیرد
عمر در کار رصدبان چکنم؟
نامرادی است چو معلوم امید
دست ندهد، طلب آن چکنم؟
مشرفان قدرم حسب مراد
چون نرانند به دیوان چکنم؟
رشتهٔ جان مرا صد گره است
واگشادن همه نتوان چکنم؟
دوستانم گره رشتهٔ جان
نگشایند به دندان چکنم؟
کار خود را ز فلک همچو فلک
چون نبینم سر و سامان چکنم؟
از خم پشت و نقطهای سرشک
قد و رخسار فلکسان چکنم؟
فلک افعی زمرد سلب است
دفع این افعی پیچان چکنم؟
دور باش دهنش را چو کشف
زاستخوان بیهده خفتان چکنم؟
ایمه دوران چو من آسیمهسر است
نسبت جور به دوران چکنم؟
چرخ چون چرخ زنان نالان است
دل ز چرخ این همه نالان چکنم؟
چرخ را هر سحر از دود نفس
همچو شب سوخته دامان چکنم؟
خاک را هر شبی از خون جگر
چون شفق سرخ گریبان چکنم؟
ز آتشین آه بن دریا را
چون تیممگه عطشان چکنم؟
هفت دریا گرو چشم من است
من تیمم به بیابان چکنم؟
قوتم از خوان جهان خون دل است
زلهٔ همت ازین خوان چکنم؟
چون بر این خوان نمک بینمکی است
دیده از غم نمک افشان چکنم؟
بر سر آتش از این بینمکی
گر نمک نیستم افغان چکنم؟
چون به گیتی نه وفا ماند و نه اهل
ذم اهلیت اخوان چکنم؟
خوان گیتی همه قحط کرم است
خضرم از خوان خضر خان چکنم؟
هر شبانگه پر و هر صبح تهی است
خواجه چنین باشد این خوان چکنم؟
نیست در خاک بشر تخم کرم
مدد از دیده به باران چکنم؟
شوره خاکی را کز تخم تهی است
فتح باب از نم مژگان چکنم؟
جوهر حس بر هر خس چه برم؟
پر طاووس، مگس ران چکنم؟
چند نان ریزهٔ خوانهای خسان
گرنه آبم خس الوان چکنم؟
بستهٔ غار امیدم چو خلیل
شیر از انگشت مزم، نان چکنم؟
همچو ماهی سر خویش از پی نان
بر سر سوزن طفلان چکنم؟
گوئیم نان ز در سلطان جوی
آب رو ریزد بر نان چکنم؟
لب خویش از پی نان چون دو نان
بوسه زن بر در سلطان چکنم؟
همچو زنبور دکان قصاب
در سر کار دهن جان چکنم؟
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را سخرهٔ فرمان چکنم؟
تب زده زهر اجل خورد و گذشت
گل شکرهای صفاهان چکنم؟
تاج خرسندیم استغنا داد
با چنین مملکه طغیان چکنم؟
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چکنم؟
مادر بخت فسرده رحم است
خشک دارد سر پستان چکنم؟
آب چون نار هم از پوست خورم
چون نیابم نم نیسان چکنم؟
از درون خانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چکنم؟
سنگ بر شیشهٔ دل چون فکنم
روح را طعمهٔ ارکان چکنم؟
آتش اندر تن کشتی چه زنم
نوح را غرقهٔ طوفان چکنم؟
شاه دل را که خرد بیدق اوست
در عریخانهٔ خذلان چکنم؟
نینی آزادم ازین لوح دورنگ
عقل را طفل دبستان چکنم؟
چون رسید آیت روز آیت شب
محو کرد آیت ایشان چکنم؟
طبع غمگین چکنم ز آنچه گذشت
دل از آنچ آید شادان چکنم؟
هست نه شهر فلک زندانم
عیش ده روزه به زندان چکنم؟
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتهٔ دهقان چکنم؟
همتم بر کیهان خوردآب
ننگ خشک و تر کیهان چکنم؟
کاوهام پتک زنم بر سر دیو
در دکان کوره و سندان چکنم؟
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد آسان چکنم؟
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم؟
پیش تند استر ناقص چو شگال
شغل سگساری و دستان چه کنم؟
چیست جز خاک در این کاسهٔ چرخ
طعمه زین کاسهٔ گردان چکنم؟
همه ناکامی دل کام من است
گرد کام این همه جولان چکنم؟
من به همت نه به آمال زیم
با امل دست به پیمان چکنم؟
عیسیم رنگ به معجز سازم
بقم و نیل به دکان چکنم؟
هم عراق آفت شروان چه کشم
هم سفرخانهٔ احزان چکنم؟
گر شرف وان به مثل شروان نیست
خیروان است شرف وان چکنم؟
چون به شروان دل و یاریم نماند
بیدل و یار به شروان چکنم؟
مه فرو رفت منازل چه برم
گل فرو ریخت گلستان چکنم؟
درج بیگوهر روشن به چه کار
برج بیکوکب رخشان چکنم؟
چو به دریا نه صدف ماند و نه در
زحمت ساحل عمان چکنم؟
رفت شیرین ز شبستان وفا
نقش مشکوی و شبستان چکنم؟
چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر
یمن و شام و خراسان چکنم؟
فرقت شهد مرا سوخت چو موم
وصلت مهر سلیمان چکنم؟
چون منم گرگ گزیده ز فراق
طلب چشمهٔ حیوان چکنم؟
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید، درمان چکنم؟
گرچه اینجام ز خاقان کبیر
هست نان پاره فراوان چکنم؟
آب شروان به دهان جون زدهام
یاد نان پارهٔ خاقان چکنم؟
چون مرا در وطن آسایش نیست
غربت اولیتر از اوطان چکنم؟
دو سه ویرانه در این شهر مراست
چون نیم جغد به ویران چکنم؟
آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چکنم؟
لیک نیم آدمی آنجاست مرا
چون سپردمش به یزدان چکنم؟
اولش کردم تسلیم به حق
باز تسلیم دگرسان چکنم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به شدت حزنآلود و اندوهناک است و شاعر در آن از غم و ناکامیهایی که در زندگی با آنها مواجه است سخن میگوید. او به وضوح به احساساتی چون ناامیدی، گرسنگی، تنهایی و خستگی از دست دادن امید اشاره میکند. شاعر آسیبها و مشکلات زیستمحیطی و اجتماعی خود را به تصویر میکشد و به عشق و دوستیهایی که به دلیل شرایط سخت زندگی از بین رفتهاند، افسوس میخورد. او در کار خود از تجارب تلخ و فشارهایی که در زندگی بر دوش دارد صحبت میکند و کوشش میکند تا از آنها عبور کند، اما به نظر میرسد در بسیاری از موارد با موانع و چالشهایی روبهرو است که مانع پیشرفت او میشود. در نهایت، او به دنبال آرامش و آسایش در جستجوی حقیقت و حقیقت مطلق است، اما با وجود همه تلاشها، احساس ناامیدی و درماندگی او همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: غصه گریبانم را گرفته و نمیدانم چگونه احساساتم را بیان کنم. آیا باید از درون فریاد بزنم و به دیگران بفهمانم که چه حالتی دارم؟
هوش مصنوعی: غمی که از لبانم ناشی میشود، عمرم را میگیرد و من نمیدانم باید چه اقدامی انجام دهم.
هوش مصنوعی: وقتی که وضع و حال من مشخص است و امیدی به موفقیت ندارم، چه فایدهای دارد که همچنان به دنبال آن چیزی باشم که به دست نخواهد آمد؟
هوش مصنوعی: وقتی کسانی که به مقام و منزلت من آگاهاند به خواستهام توجه نمیکنند، من باید چه کنم که به دلخواه خود برسم؟
هوش مصنوعی: جان من به هزار گره بسته شده است و نمیتوانم همه آنها را باز کنم.
هوش مصنوعی: دوستانم اجازه نخواهند داد که از بند روح و جانم آزاد شوم؛ آیا باید دندان به دندان بفشارم؟
هوش مصنوعی: اگر کار خود را از آسمان به خوبی نبیند، چه باید کرد؟ چگونه میتوانم سر و سامان بگیرم؟
هوش مصنوعی: با دیدن قامت و چهرهای زیبا مانند آسمان، چه بگویم و چه کاری از دستم برمیآید؟
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک آفتابی سبز و سمی است و من اکنون باید فکر کنم چگونه میتوانم این مار خطرناک و فریبنده را دور کنم؟
هوش مصنوعی: در دوری او، چگونه میتوانم بیهوده به سخنانش گوش دهم و یا به او فکر کنم؟
هوش مصنوعی: من در دورانی زندگی میکنم که به سختی و بیعدالتی دچار است. حالا چه کاری از دستم برمیآید که با این دگرگونیها و ناملایمات مقابله کنم؟
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت یا اتفاقات زندگی) مانند دایرهای در حال گردش است و از آن به صدای نالهای دست مییابیم. در این حالت، دل من به خاطر این چرخش و نالهها نگران و ناراحت است. حال من چه باید بکنم با این دل پر از غم و اندوه؟
هوش مصنوعی: هر صبح با نفسهای خود، شمع زندگی را روشن میکنم و همچون شبی که سوخته، تلاش میکنم تا روز جدیدی را آغاز کنم.
هوش مصنوعی: هر شب، از درد و رنج درونم، خاک را به رنگ سرخ خونم میآمیزم، آیا این کار را کنم؟
هوش مصنوعی: از ناله سوزان خود، چگونه میتوانم دریا را مثل تیمم، که برای رفع تشنگی استفاده میشود، نوازش کنم؟
هوش مصنوعی: چشم من، همانند هفت دریا گرانقدر است و من چگونه میتوانم در بیابان به تیمم کردن خود بپردازم؟
هوش مصنوعی: قدرت من از گرفتن خون دل دیگران به دست آمده است. حالا باید چگونه از این سفره زندگی بهرهبرداری کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که در این میهمانی نمکی وجود ندارد، باید چه کنم تا اشکم را از غم نریزم؟
هوش مصنوعی: اگر در میان آتش قرار دارم و از من هیچ طعمی نیست، اگر نمکی وجود نداشته باشد، من چه صدایی باید ارسال کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی در این دنیا نه وفایی باقی مانده و نه کسانی که شایستگی دوستی را داشته باشند، چه کاری باید بکنم؟
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به وضعیت دنیا و فراوانی نیکوکاری و رحمت اشاره میکند. او احساس میکند که در این دنیا، کمبود خوبیها و مهربانیهای الهی وجود دارد و از آنچه در سرزمین خضر وجود دارد، امید و انتظار دارد. در واقع، او میخواهد بگوید که اگر در زندگیاش به دنبال نیکی و خرمشیدی است، باید به سراغ منابع و الهامات الهی برود.
هوش مصنوعی: هر شب پر از نعمت و هر صبح خالی است. ای صاحب، با این حال چه کار کنم؟
هوش مصنوعی: در دنیای انسانی، در دل خاک هیچ نشانهای از زندگی و رشد وجود ندارد. آیا میتوانم با چشمهای خود بر این وضعیت ببارانم و به آن کمک کنم؟
هوش مصنوعی: من در دل این زمین خشک و بیباران، با اشک چشمانم، در جستوجوی حیات و بهار هستم.
هوش مصنوعی: من برای چه چیزی باید به حس و احساس خود بها دهم؟ چه نیازی به پر طاووس، در حالی که فقط یک مگس هستم؟
هوش مصنوعی: چند تکه نان که بر سر سفرههای فقراست، آیا من میتوانم آنها را با آب خیس کرده و تبدیل به چیزی دیگر کنم؟
هوش مصنوعی: در غار امیدم، مانند ابراهیم خلیل، وقتی شیر از انگشتانم بخواهد، چگونه میتوانم نان دربیاورم؟
هوش مصنوعی: آیا من مانند ماهی باید برای تأمین نیازهای خود، با زحمت و به سختی از سوزن عبور کنم و خودم را به خطر بیندازم؟
هوش مصنوعی: میگوییم به سراغ نان برو، اما آیا آب روی نان نمیریزد؟
هوش مصنوعی: من برای تأمین روزی خود، باید لب خود را به ذلت و تواضع بکشم و مانند کسی که دو نان را بوسه میزند، بر درگاه سلطان بیفتم.
هوش مصنوعی: چگونه مثل زنبوری که در مغازه قصاب مشغول کار است، جان و روح خود را در دست بگیرم؟
هوش مصنوعی: در برابر هر فرد پست و بیارزش، عقل خود را زیر سئوال میبرم و به چه دلیلی باید از او پیروی کنم؟
هوش مصنوعی: زهر مرگ سبب تب و ailments او شد که گلهای شیرین و خوشبو از اصفهان را مینگرم و به چه چیزی میتوانم دل خوش کنم؟
هوش مصنوعی: تاج خوشنودی من به من احساس بینیازی بخشید، با این حال در چنین سرزمین و کشوری چه باید کنم؟
هوش مصنوعی: بهترین نعمت، آزادی است و من چگونه میتوانم از این نعمت بزرگ غفلت کنم؟
هوش مصنوعی: مادر بختی که همیشه غمگین و ناامید است، دیگر جایی برای امیدواری ندارد و نمیتوانم از او چیزی بگیرم.
هوش مصنوعی: آب را مانند آتش در پوست خود حس میکنم. اگر نتوانم در بهار رطوبتی پیدا کنم، چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: در خانه خود به دنبال معیشت و تأمین نیازهایم، مانند زنبور عسل که به سختی کار میکند، اما وقتی که دنیا در فصل سرد زمستان است، چه باید کنم؟
هوش مصنوعی: اگر با سنگ به شیشهٔ دل ضربه بزنم، چگونه میتوانم روح را به دست تقدیر بسپارم؟
هوش مصنوعی: در دل آتش میسوزم، چگونه میتوانم نوح را که به شدت در طوفان گرفتار شده نجات دهم؟
هوش مصنوعی: چه کسی را میتوانم رها کنم که دلش پادشاه است و در دنیا دچار بیحالی و ناامیدی شده است؟
هوش مصنوعی: من از این صفحه دو رنگ عقل آزاد هستم، آیا باید مانند یک بچه دبستانی در اینجا دردسر درست کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که نشانهی روز رسید، نشانهی شب آن را محو کرد. حالا من باید چه کار کنم؟
هوش مصنوعی: آیا بهتر نیست که ذهن خود را از غمها و یادآوریهای گذشته رها کنم و به چیزهایی که موجب شادیش میشود بپردازم؟
هوش مصنوعی: آیا تنها به خاطر چند روز خوشی در زندانی که زندگی من را محدود کرده، باید در این دنیا بیهدف بگردم؟
هوش مصنوعی: من چقدر باید زحمت بکشم تا تنها یک هفته از درآمد یک دهقان را به دست بیاورم؟
هوش مصنوعی: من به تلاش خود در برابر عظمت و بزرگی آسمان فکر میکنم و از خود میپرسم که چگونه میتوانم به این گستردگی و لحن خشک و تر آن دست یابم؟
هوش مصنوعی: من مثل کاوه هستم، پتک را بر سر دیو میزنم و در کوره و روی سندان، کار میکنم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که خادمان و زنان دربار من را بسیار خوب میشناسند، اما آیا من میتوانم با آنها به راحتی ارتباط برقرار کنم یا نه؟
هوش مصنوعی: اگر من از خادم و همسرم سعادت و خوشبختی را بخواهم، چرا باید به کمبود و نقصان تمایل داشته باشم؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی وضعیت و عملکردی نامناسب اشاره دارد. با توجه به اشاره به "استر ناقص" و "شغالی با شغل سگساری"، به نظر میرسد که شاعر درباره افسوس و ناکامیهایی صحبت میکند که در مسیر زندگی با آنها روبهرو شده است. این بیان به نوعی سردرگمی و تردید در مواجهه با چالشها و وظایف اشاره دارد و از ناتوانی در بهبود اوضاع حکایت میکند.
هوش مصنوعی: در این دنیای فانی چه چیز جز خاک و غبار باقی میماند؟ از این چرخ گردان زندگی چه باید کرد و چگونه باید به آن پاسخ داد؟
هوش مصنوعی: تمام ناکامیها و ناامیدیهایم موجب دلخوشی من شده است. حال چگونه میتوانم از این همه بیقراری و حرکتهای پرشور و شوق بگذرم؟
هوش مصنوعی: من به خاطر تلاش و ارادهام زندگی میکنم، نه به خاطر آرزوها. آیا میتوانم با امید بر عزم و ارادهام پیمانی ببندم؟
هوش مصنوعی: من مانند عیسی با معجزهها رنگین میشوم، و به مانند نیل در دکان لعابین میزنم.
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به ناراحتی و درد خود اشاره میکند، اینکه هم از مشکلات عراق رنج میبرد و هم از غصهها و اندوههایی که در سفرخانهای که پر از خاطرات تلخ است، تحمل میکند. او در واقع در بین دو فاجعه و مشکل گرفتار شده و نمیداند چگونه با این وضعیت کنار بیاید.
هوش مصنوعی: اگر مقام و شرافتی که برای من از شروان بیشتر نیست، پس من چه کنم با این شرافت؟
هوش مصنوعی: وقتی که در شروان دیگر دل و یاری برایم نمانده، پس در شروان چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: ماه در حال غروب است و من نمیدانم به کجا بروم؛ گلها از درختان ریخته و حالا نمیدانم چه کنم برای حفظ زیبایی باغ.
هوش مصنوعی: چرا باید به چیز بیارزش و کمنور اهمیت دهم، وقتی که میتوانم بر روی برج زیبایی که در آسمان درخشان است، تمرکز کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی به دریا میروم، دیگر نه صدفی وجود دارد و نه تلاش بیفایده برای ساحل عمان؛ حالا چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: شیرین از مکان وفا رفت و حالا من چه کنم با این یادگارهایی که از او باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم کاری کنم وقتی که نه شاعر هستم و نه ستاره سهیل و نه مهر یمن و شام و خراسان؟
هوش مصنوعی: جدایی شیرینیام را مانند مومی در آتش میسوزاند، حالا چه کنم با محبت سلیمان که به من رسیده است؟
هوش مصنوعی: من که از درد جدایی مانند گرگی گزیده شدهام، چگونه میتوانم به دنبال چشمه حیات بروم؟
هوش مصنوعی: چه درد و اندوهی که دلم نمیخواهد به شروان بروم، پس چطور باید درمان کنم؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در اینجا تحت فرمان یک پادشاه بزرگ هستم، آیا برای من نان کم است؟
هوش مصنوعی: من آب شروان را در دهانم مزه کردهام، حالا چطور میتوانم یاد نان پارهٔ شاه را از ذهنم بردارم؟
هوش مصنوعی: وقتی در سرزمین خودم آرامش ندارم، چرا باید در سرزمینهای دیگر زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: در این شهر دو یا چند ویرانه وجود دارد که متعلق به من است. آیا من مانند نیمه جغدی میتوانم در این ویرانهها زندگی کنم یا پرواز کنم؟
هوش مصنوعی: همه آن چیزهایی که میگفتی به راحتی و بیدردسر نمیگذرد و نه این است که بیدرد باشم و نه چارهای برای غمهایم داشته باشم. حالا چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: اما نیمهای از وجودم در آنجا قرار دارد، وقتی که آن را به خدا سپردم، حالا چه کار کنم؟
هوش مصنوعی: در ابتدا، خود را تسلیم حقیقت کردم، اما حالا چه باید بکنم که تسلیم دیگری شوم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.