گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در صفت عشق و مدح شیخ الاسلام ناصر الدین ابراهیم

 

عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا

برد به دست نخست هستی ما را ز ما

ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است

زانکه نگنجد در او هستی ما و شما

چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مطلع دوم

 

ای صفت زلف تو غارت ایمان ما

عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا

بر در ایوان توست پای شکسته خرد

بر سر میدان توست دست گشاده هوا

صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - مطلع سوم

 

نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا

عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا

روح روان است آب بی‌عمل امتحان

زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا

شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - مطلع چهارم

 

داد مرا روزگار مالش دست جفا

با که توانم نمود نالش از این بی وفا

در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان

بر لبم آورده جان با که گزارم عنا

محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در ستایش ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه

 

صبح است کمانکش اختران را

آتش زده آب پیکران را

هنگام صبوح موکب صبح

هنگامه دریده اختران را

بر صرع ستارگان دم صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - مطلع دوم

 

ای رای تو صیقل اختران را

افسر توئی افسر سران را

خاک در تو به عرض مصحف

جای قسم است داوران را

هر هفته ز تیغ تو عطیت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را منطق الطیر گویند مطلع اول در وصف صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی در وصف بهار و مدح پیامبر بزرگوار

 

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب

شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر

شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب

صبح فنک پوش را ابر زره در قبا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مطلع دوم (منطق الطیر)

 

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب

کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل

عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب

روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح خاقان اکبر شروان شاه منوچهربن فریدون و بستن سد باقلانی و التزام صبح در هر بیت

 

جبههٔ زرین نمود طرهٔ صبح از نقاب

خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب

غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح

سرمهٔ گیتی بشست گریهٔ چشم سحاب

صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مطلع دوم

 

شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب

کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب

در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان

من شده از دست صبح دست بسر چون رباب

داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - مطلع سوم

 

صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب

کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب

از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین

هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب

پیک جهان رو چو چرخ، پیر جوان‌وش چو صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - مطلع چهارم

 

دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب

کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب

یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت

صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب

باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه

 

مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب

کزین رواق طنینی که می‌رود دریاب

زبان مرغان خواهی طنین چرخ شنو

در سلیمان جویی به صدر خواجه شتاب

رواق چرخ همه پر صدای روحانی است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در تحسر و تالم از مرگ کافی الدین عمربن عثمان عموی خود گوید

 

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب

از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک

در روزن من هم نرود صورت مهتاب

بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در حسب حال و شکایت از استرداد ملکی که بوی داده بودند

 

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست

شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست

شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من

تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست

شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در شکایت از زندان

 

راحت از راه دل چنان برخاست

که دل اکنون ز بند جان برخاست

نفسی در میان میانجی بود

آن میانجی هم از میان برخاست

سایه‌ای مانده بود هم گم شد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

قلم بخت من شکسته سر است

موی در سر ز طالع هنر است

بخت نیک، آرزو رسان دل است

که قلم نقش بند هر صور است

نقش امید چون تواند بست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح عموی خود کافی الدین شروانی

 

طبع کافی که عسکر هنر است

چون نی عسکری همه شکر است

قطرهٔ کوثر و قمطرهٔ قند

از شکرهای لفظ او اثر است

نه کلکش به نیشکر ماند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین

 

دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است

وان صید کان اوست نگون‌سر نکوتر است

برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم

عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است

رنجور سینه‌ام لب و زلفش دوای من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا

 

رستم و بهرام را بهم چه مصاف است

این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است

مایهٔ سودا در این صداع چه چیز است

سود محاکا در این حدیث چه لاف است

معجز این گر نهنگ بحر فشان است

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۱۸۱
۱۸۲
۳۷۳