قلم بخت من شکسته سر است
موی در سر ز طالع هنر است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
که قلم نقش بند هر صور است
نقش امید چون تواند بست
قلمی کز دلم شکستهتر است
دیده دارد سپید بخت سیاه
این سپید آفت سیاه سر است
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است
چشم زاغ است بر سیاهی بال
گر سپیدی به چشم زاغ در است
کوه را زر چه سود بر کمرش
که شهان را زر از در کمر است
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخته به چشم در است
استخوان پیشکش کنم غم را
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
روز دانش زوال یافت که بخت
به من راست فعل کژ نگر است
بس به پیشین ندیدهای خورشید
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
چون نفس میزنم کژم نگرد
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چون صفیرش زنی کژت نگرد
اسب کورا نظر بر آبخور است
یا مگر راست میکند کژ من
که مرا از کژی هنوز اثر است
ترک آن کژ نگه کند در تیر
تا شود راست کالت ظفر است
همه روز اعور است چرخ ولیک
احول است آن زمان که کینهور است
هر که را روی راست، بخت کژ است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نپرد کبوتری که تر است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
چرخ باز کبود تیز پر است
همه عالم شکارگه بینی
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
صید باز و سگی که بوی بر است
نیک بد حال و سخت سست دلم
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
عافیت آرزو کنم هیهات
این تمناست یافتن دگر است
آرزو را ذخیره امید است
وصل امید عمر جانور است
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتر است
آرزویی که از جهان خواهم
بدهد زآنکه مست و بیخبر است
لیکن آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بد گهر است
در دبستان روزگار، مرا
روز و شب لوح آرزو به بر است
هیچ طفلی در این دبستان نیست
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
چون برد آیت وفا از یاد؟
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد، بکر کمخطر است
نالش بکر خاطرم ز قضاست
گلهٔ شهربانو از عمر است
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
آه من چرخسوز و کوه در است
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
گوش ماهی بنشنود که کر است
مر ما مر من حساب العمر
چون به پنجه رسد حساب مر است
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است
سبب آبروی آب مژه است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
نکنم زر طلب که طالب زر
همچو زر نثار پیسپر است
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
همچو سکه نگون و زخم خور است
روی عقل از هوای زر همه را
آبله خورده همچو روی زر است
از شمار نفس فذلک عمر
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
غم هم از عالم است و در عالم
مینگنجد که بس قوی حشر است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
بتر از هیمه مایه شرر است
چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
غصه مجموع و قصه مختصر است
قابل گل منم که گل همه تن
رنگ خون است و خار نیشتر است
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
خون مادر غذا ده پسر است
آتشی کز دل شجر زاید
طعمهٔ او هم از تن شجر است
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
بدو خیط ملون شب و روز
در گشایش بسان باد فر است
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاروان حیات بر حذر است
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است
خواجه چون دید دردمند دلم
گفت کین دردناکی از سفر است
هان کجائی چه میخوری؟ گفتم
میخورم خون خود که ما حضر است
چه خورش کو خورش کدام خورش
دست خون مانده را چه جای خور است
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
نیم جنسی و یکدلی خواهم
آرزوم از جهان همین قدر است
از دو یک دم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد آتشی که در حجر است
به مقامی رسیدهام که مرا
خار و حنظل بجای گل شکر است
کو سر تیغ کرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
بر سر تیغ به سری که سر است
خرج قصاب به بزی که نر است
ابله از چشم زخم کم رنج است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
فضل مجهول و جهل معتبر است
سفله مستغنی و سخی محتاج
این تغابن ز بخشش قدر است
همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از حفاش زاستر است
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است
عالم از علم مشتق است و لیک
جهل عالم به عالمی سمر است
معنی از اشتقاق دور افتاد
کز صلف کبر و از اصف کبر است
قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ کز به زال زر است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
زال دستان فکندهٔ پدر است
جان دانا عجب بزرگ دل است
تن ادریس بس بلند پر است
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است
فقر کن نصب عین و پیش خسان
رفع قصه مکن نه وقت جر است
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
خورد هر چاشنی که کام و گر است
سال کو خرمن جوانی دید
سوخت هر خوشهای که زیب و فر است
درزیی صدرهٔ مسیح برید
علمش برد و گفت گوش خر است
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر نظر است
وقت تب چون به نی نبرد تب
شیر گر نیستانش مستقر است
دفع عین الکمال چون نکند
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دل من نیم کشتهٔ عبر است
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
دلم امروز کشتهٔ فکر است
هر که از راه گوش کشته شود
زاندرون پوست خون او هدر است
آری آری هم از ره گوش است
کشتن قندزی که در خزر است
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
خود سفر هم به نقطهای سقر است
تا به غربت فتادهام همه سال
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکری که شوک بیثمر است
صورت بخت من طویلالذیل
در وفا چون قصیر با قصر است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت فلاح کشته بطر است
چشم بد دور بر در بختم
چرخ حلقه به گوش همچو در است
بخت، مرغ نشیمن امل است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
هم ز بخت است کز مقالت من
همه عالم غرائب و غرر است
استراحت به بخت یا نعم است
استطابت به آب یا مدر است
فخر من یاد کرد شروان به
که مباهات خور به باختر است
لیک تبریز به اقامت را
که صدف قطره را بهین مقر است
هم به مولد قرار نتوان کرد
که صدف حبس خانهٔ درر است
گرچه تبریز شهرهتر شهری است
لیک شروان شریفتر ثغر است
خاک شروان مگو که وان شر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
هم شرفوان نویسمش لیکن
حرف علت از آن میان بدر است
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
کاول شرع و آخر بشر است
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
گرچه ز اول غر است حرف غریب
مرد نامی غریب بحر و بر است
چه کنی نقص مشک کاشغری
که غر آخر حروف کاشغر است
گرچه هست اول بدخشان بد
به نتیجه نکوترین گهر است
نه تب اول حروف تبریز است
لیک صحت رسان هر نفر است
دیدی آن جانور که زاید مشک
نامش آهو و او همه هنر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بحث درباره بخت، آرزو و غم میپردازد و به شاعری که از ناکامیها و کژبختیهای خود سخن میگوید اشاره دارد. شاعر از وضعیت خود ابراز ناامیدی میکند و به نقشی که بخت در زندگی دارد، تأکید میکند. وی همچنین به آرزوها و آرمانهایش اشاره کرده و به دشواریهایی که در راه رسیدن به آنها وجود دارد میپردازد. در نهایت، او به طبیعت ناپایدار زندگی اشاره کرده و به این نکته میرسد که بعضی از چیزها مانند بخت و آرزو کنترل انسان نیستند و زندگی پر از چرخشها و تغییرات ناگهانی است. شاعر همچنین از زیباییها و زشتیهای جهان، از اندوهها و شادیها صحبت میکند و نتیجهگیری میکند که آرزو و آرمانها بخشی از طبیعت زندگی هستند.
هوش مصنوعی: من در زندگی بخت خوبی نداشتهام و سرنوشت من با مشکلاتی مواجه بوده است، اما هنر و استعداد در من وجود دارد و آنها در زندگیام تاثیرگذار هستند.
هوش مصنوعی: شانس خوب، به دل آرزوهایی میآورد که قلم قادر است هر تصویر و شکلی را ترسیم کند.
هوش مصنوعی: امید مانند نقشی است که نمیتوان به راحتی بر آن خط کشید، زیرا دل من اینقدر آسیبدیده است که حتی قلمی که بر آن مینویسد نیز دچار شکست و ناتوانی است.
هوش مصنوعی: چشم خوشبختی، به رنگی غمانگیز است و این نیکبختی همچون برف سفیدی، در دل مشکلات و سختیها قرار دارد.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به شانس و خوشبختی، باید با دقت و روشنبینی عمل کرد، زیرا درک صحیح از واقعیتها به ما کمک میکند تا بهترین تصمیمها را بگیریم.
هوش مصنوعی: چشم کلاغی در سیاهی بالش دیدن نمیکند، اما اگر نقطهای سفید در چشم کلاغ باشد، آن را میبیند.
هوش مصنوعی: کوه چه نیازی به طلا دارد وقتی که پادشاهان خود میتوانند از دروازهاش به راحتی به آن دست پیدا کنند.
هوش مصنوعی: بدن من مانند ناخن شده، زیرا بخت خوبم در چشم من نهفته است.
هوش مصنوعی: من به خاطر غم خود را به زحمت نمیاندازم، زیرا غم برای من مانند میهمانی است که فقط میتواند در دل یک سگ وفادار جا بگیرد.
هوش مصنوعی: روزی که علم و دانش رو به زوال رفت، بخت من هم به گونهای نامناسب و نادرست رفتار میکند.
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها را نمیتوانی پیش از وقوع آنها ببینی. مانند خورشید که وقتی به سمت زاویهای نادرست میتابد، نگاه ما نیز به همان سمت منحرف میشود.
هوش مصنوعی: وقتی نفس میزنم، نگران نباش که دنیا بر اساس میل من نمیچرخد، چون طبیعت آن، به صورتی دیگر حرکت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی صدای شیههاش را درمیآوری، نگران نباش که اسب نابینا به آب نمینگرد.
هوش مصنوعی: شاید حقیقتی که به من میگوید، نادرست باشد، زیرا هنوز نشانههایی از انحراف و اشتباه در من وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند نگاه نادرستی را ترک کند و آن را به درستی تغییر دهد، به هدف و موفقیت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هر روز زمانه به نوعی نادرست و دچار مشکل است، اما زمانی که بین مردم کینه و دشمنی وجود داشته باشد، اوضاع حتی بدتر و نابسامانتر میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که چهرهاش درست و راست باشد، شانسش بد و نامساعد است. به مار کژ نگاه کن که بر روی سپر است.
هوش مصنوعی: اگر گیاهی کج و نادرست رشد کند، نباید از آن توقع داشته باشیم که به خوبی و درست پرواز کند. مانند کبوتر تر که قادر به پرواز نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیا، زندگی همچون شکارگاهی است که شب و روز به مانند دو سگی در آن پرسه میزنند و چرخ زمان با سرعت و تیزی میچرخد.
هوش مصنوعی: در این دنیا همه چیز مانند شکارگاه است و در این میان، دو موجود (سگ و باز) در حال تعقیب و شکار یکدیگر هستند. این تصویر بیانگر رقابت و جنگ میان موجودات برای بقا و برتری است.
هوش مصنوعی: عقل سگ وقتی به کمال میرسد که مانند یک باز باهوش و شکارچی عمل کند. در واقع، سگ و باز هر دو نقشهایی در شکار دارند و نشاندهنده عقل و ذکاوت در جستجوی هدف هستند.
هوش مصنوعی: من مانند کبکی هستم که در جستجوی آب، رنگ و رویش را به خاطر شکارچی و سگی که بوی غذا را استشمام میکند، از دست میدهد.
هوش مصنوعی: حالم خوب نیست و دلم نیز آرامش ندارد؛ هر دو در معرض خطر قرار دارند.
هوش مصنوعی: آرزو میکنم در آرامش باشم، اما این آرزو دست نیافتنی است و باید به دنبال چیز دیگری باشم.
هوش مصنوعی: آرزوها مانند ذخیرهای از امید هستند و امید، نفس زندگی موجودات را تشکیل میدهد.
هوش مصنوعی: آرزو مانند درختی است که وقتی شاخ و برگش را در دل میکاریم، میتواند ثمرات و خواستههای ما را به بار آورد.
هوش مصنوعی: طمع به چیزها کار آسانی است، اما به دست آوردن و تلاش برای آنها سخت است. از سختیهای این تلاش، باید گفت که خود نداشتن خواستهها از این تلاش دشوارتر است.
هوش مصنوعی: من خواستهای از دنیا دارم که به خاطر ناآگاهی و غفلتش، نباید آن را ببیند.
هوش مصنوعی: اما آن را باید به کسی داد که با آگاهی و هوشمندی از آن استفاده کند، زیرا ویژگیهای خوب و بد در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: در دوران زندگی، آرزوهایم همیشه در دسترسم هستند، چه در روز و چه در شب.
هوش مصنوعی: هیچ کودکی در این مدرسه وجود ندارد که سوره وفا را از حفظ باشد.
هوش مصنوعی: وقتی نشانههای وفا از یاد رفته است، چگونه میتوان انتظار داشت که او به عهد و پیمانش عمل کند، در حالی که این موضوع دور از ذهن است؟
هوش مصنوعی: خاطراتم پاک و بیگناه است، اما زمانه بیوفاست. در کنار انسانهای بیرحم، پاک بودن خطر کمتری دارد.
هوش مصنوعی: دل من از حادثهای که بر من گذشته، ناله و فریاد میکند و این ناشی از شکایت و دلتنگی شهربانو به خاطر عمرش است.
هوش مصنوعی: سایهام از درد و نالههای من آگاه نیست، در حالی که آسمان و کوهها درگیر این غم و اندوه هستند.
هوش مصنوعی: آب دریا در چشمان زهره میجوشد و گوش ماهی نمیتواند بشنود که او کر است.
هوش مصنوعی: وقتی که عمر به پایان نزدیک میشود، دیگر حسابی از آن باقی نمیماند و مرگ به حساب میآید.
هوش مصنوعی: متن اشاره به این دارد که مژهها مانند ناودانی هستند که از بالای دماغ قطرههایی میریزند و آرزو به مانند شخصی است که شبیه خضر، نماد زندگی و نویدبخش است. در این تصویر، حکمتی نهفته است که بیانگر امید و آرزوهای انسانی است که همچنان در زندگی جستجو میشوند.
هوش مصنوعی: آبرو و اعتبار آب ناشی از مژههایی است که سبب زیباییاش میشود، همانطور که تیغ کوه از برخورد با دیگر چیزها صیقل و تیز میشود.
هوش مصنوعی: من به دنبال طلا و ثروت نخواهم رفت، زیرا کسی که در پی ثروت است، همانند زری است که بر روی سپر میپاشد.
هوش مصنوعی: در نهایت، هر کسی که به خاطر ثروت و زر پرمدعا باشد، مانند سکهای که زخمخورده و از فرم افتاده، به شکست و نابودی دچار میشود.
هوش مصنوعی: آدمها به خاطر طمع و آرزوی مال و ثروت، عقل خود را از دست دادهاند و مانند زر، که بر رویش لکهها و عیوبی نمایان است، دچار نواقص و مشکلات شدهاند.
هوش مصنوعی: زندگی ما به تعداد نفسهایی که میکشیم وابسته است و هر چه بیشتر نفس بکشیم، عمر ما بیشتر میشود؛ اما این عمر چقدر هم که طولانی باشد، باز هم با غم و اندوه همراه خواهد بود، زیرا همان نفسها و روزها نیز خود غمهایی را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: غم نیز بخشی از این جهان است و به قدری بزرگ و قوی است که نمیتواند در این عالم محدود جا بگیرد.
هوش مصنوعی: دنیا پر از ظلم و ستم است و این ظلم باعث ایجاد غم و اندوه میشود. بدتر از آتش، چیزی که موجب آسیب و ناراحتی است، همان ظلم و بیعدالتی است.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش به شدت زبانه میکشد، تمام دنیا را به شکار خود تبدیل میکند؛ دیگر نیازی به ابزارهایی مانند تبر نیست.
هوش مصنوعی: سرگرمی تنها یک بخش از زندگی است، اما غم و اندوه به همراه خود هزاران مشکل و داستان مختصر دارد.
هوش مصنوعی: من همان گلی هستم که همه وجودم به رنگ خون است و خارهای کینه در وجودم وجود دارد.
هوش مصنوعی: غم از دل زاده میشود و از آنجایی که در این درد عمیق غوطهور هستم، خون دلم مانند مادری است که برای فرزندش غذا میآورد.
هوش مصنوعی: آتشسوزی که از دل درخت به وجود میآید، خود به مواد تشکیلدهندهٔ درخت بستگی دارد.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند بازیچهای است که در دست چندین کودک قرار دارد و زندگی ما مشابه یک بازی است. در این میان، وجود ما و زیباییهایش همچون شکر تلخی و شیرینی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در شب و روز، مانند باد فر، در همه حال زندگی باز است و همواره روشنایی و نشاط به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در شب که ترکها سفر خود را آغاز میکنند، زندگی و حیات به احتیاط و مراقبت نیاز دارد.
هوش مصنوعی: دستهای از ترکان در حالی که در حال حرکت هستند، به سوی کاروانی میآیند و آن را غارت میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی خواجه دید که دلم در درد و رنج است، گفت این ناراحتی ناشی از سفر و دوری است.
هوش مصنوعی: به کجا رفتهای و چه چیزی میخوری؟ من پاسخ دادم که دارم خون خودم را میخورم، زیرا این داستان ناخوشایند است.
هوش مصنوعی: چه خورشیدی، کدام خورشید، دست خونین کجا جا دارد برای خورشید؟
هوش مصنوعی: میگوید آخرین آرزویت چیست؟ آیا آرزوی تو جز درد و غم است نه خوشی و شادمانی؟
هوش مصنوعی: من تنها آرزویم این است که همجنس و همراهی داشته باشم؛ همین برای من از دنیا کافی است.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که در این دنیا به دست میآورم، ناگریز است و گذراست.
هوش مصنوعی: اگر دیگ بر روی سنگی قرار گیرد، آتش موجود در سنگ نمیتواند آن را بپزد و حرارت نگذارد. در واقع، آتش درون سنگ نمیتواند تاثیر مثبتی بر روی دیگ بگذارد.
هوش مصنوعی: من به جایگاهی رسیدهام که دیگر چیزهای تلخ و ناپسند برایم مانند گل و شیرینی مینماید.
هوش مصنوعی: سر تیغ دارای کیفیتی خاص و منحصر به فرد است که به طور طبیعی جذب وحشیگری و زیبایی میشود. این تصویر نشاندهنده تضاد و ترکیبی از خشونت و نرمش، و همچنین جذابیت ناپایدار است.
هوش مصنوعی: بر لبهی تیغ، سر بریدهای قرار دارد که نشانهای از شجاعت و سرسختی است، و هزینهای که برای نر بزی میشود، به نوعی نمایانگر ارزش و قدرت آن است.
هوش مصنوعی: احمق به چشم زخم چندان آسیب نمیبیند، مثل اینکه کسی که دچار ضعف بینایی است، از درد چشم مشکل چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: انسانی که نادان است زندگی راحتی دارد، در حالی که فرد با علم و دانش درگیر مشکلات و رنجهای ناشی از داشتن فضیلت و خرد است. همچنین، جهل برای برخی افراد به نوعی اعتبار و ارزش داده میشود.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افرادی که به ظاهر دارا و مستقل به نظر میرسند، ممکن است در واقع از نظر روحی و معنوی تهی باشند، در حالی که کسانی که سخاوتمند و بخشندهاند، ممکن است در شرایط سختی قرار گیرند. در نهایت، ارزش و مقام انسانها به نوع بخشش و نیکوکاری آنها بستگی دارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، مشکلات و دشواریها برای افراد با دانش و فضیلت بیشتر است، در حالی که افرادی که فقط میخواهند خود را مهم جلوه دهند، از کسی که کارهای نهچندان باارزشی انجام میدهد، نیز کمتر هستند.
هوش مصنوعی: سوس را نمیتوان با پلاس (پارچهای که برای پوشاندن استفاده میشود) پوشاند، زیرا کینه او به پرند شوشتر مربوط است. این جمله نشاندهنده این است که برخی مسائل عمیقتر از آن هستند که با ظاهری ساده حل شوند و به ریشههای تاریخی یا فرهنگی مربوط میشود.
هوش مصنوعی: حال به گونهای تغییر کرده است که در دنیای امروز، ظواهر زیبا و جذاب همچون پارچههای رنگین و نرم، تنها پوششی برای واقعیتهای نه چندان شیرین و حقیقی هستند.
هوش مصنوعی: علم و دانش به عالم مربوط میشود، اما نادانی و جهل فقط به زحمت و مشکلات او دامن میزند.
هوش مصنوعی: معنی و مفهوم از اصل خود دور شده است، زیرا که از صفات خودخواهی و تکبر فاصله گرفته و به انحراف رفته است.
هوش مصنوعی: قوت و نیروی روح انسان به احساسات و عواطف او بستگی دارد، همانطور که ارزش یک شاخه از درخت به زردی و روشنی آن مرتبط است.
هوش مصنوعی: دل پاکان از دردها و سختیهایی که تقدیر برایشان رقم زده، آزرده و شکستخورده است، زیرا زال، که پدرش او را رها کرده، به نوعی سمبل این مشکلات و تنهایی است.
هوش مصنوعی: روح آگاه، به راستی دارای دلی بزرگ است و جسم ادریس، ویژگیهای بلندپروازی دارد.
هوش مصنوعی: در زندگی، بعد از دوران جوانی و زیبایی، به مرور زمان مشکلات و سختیها پیش میآید. پس از بهرهمندی و لذت، ممکن است با چالشها و ضررهای بیشتری مواجه شویم.
هوش مصنوعی: هر خوشی و جشن و سرور، یک زمان غم و نگرانی هم به دنبال دارد و پس از هر مناسبت شاد، روزهای کمرنگ و بیروحی میآید.
هوش مصنوعی: اگر فقر را به عنوان یک شیوه زندگی بپذیری و به سادگی و بینیازی عادت کنی، دیگر نیازی نیست که برای اثبات خود به دیگران حساب پس بدهی. در این دوران، وقت انکار و توجیه کردن نیست.
هوش مصنوعی: اگر دنیا به ما فرصتی برای زندگی بدهد، باید از هر طعمی که زندگی به ما میدهد، بهرهمند شویم، چه خوب و چه بد.
هوش مصنوعی: در سالهایی که جوانی را تجربه میکرد، هر خوشهای که به او زیبایی و خوشحالی میبخشید، از بین رفت و نابود شد.
هوش مصنوعی: یک درزی در صدر مسیح دهانش را دوخت و گفت که حرفش مانند حرفهای خر است.
هوش مصنوعی: امید را مانند کشت و زراعتی در نظر بگیر که اگر به درستی رشد نکند، اشک و غم به دنبال خواهد داشت. چرا که هر نگاهی به زندگی و آینده به نوعی به تلاش و امید مربوط میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که تب بر انسان غلبه میکند، مانند شیر قدرتمند است که در نیستان به راحتی حرکت میکند؛ اگر نیستانش پایدار باشد، نمیتواند از قدرتش کاسته شود.
هوش مصنوعی: اگر کاملترین زیباییها نیز نتوانند رنگ آبی را که بر روی چهرهی ماه نشسته است، دفع کنند، پس چگونه ممکن است که کسی بتواند آن را از بین ببرد؟
هوش مصنوعی: من در دی ماه به خود میگفتم، آه که از طریق دیدن چشم، دل من به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و تقریباً جان داده است.
هوش مصنوعی: امروز در دل خود خبرهایی از مرگ دوستان شنیدم که باعث ناامیدیام شده است و این اندیشه، مرا به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از طریق شنیدن، تحت تأثیر قرار گیرد و جانش را از دست بدهد، خونش به هدر رفته است.
هوش مصنوعی: بله، از طریق گوش میتوان به کشتن قندزی که در دریای خزر است کمک کرد.
هوش مصنوعی: از دل من نقطهای از خون به وجود آمده و این سفر نیز به جایی میرسد که بسیار دردناک و سخت است.
هوش مصنوعی: از زمانی که در غربت به سر میبرم، نه به غیبت کسی اهمیت میدهم و نه به حضور دیگران؛ تنها سه ماه را در خاطر دارم.
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود چندان شکرگزاری نمیکنم، زیرا این شکر گزاری نتیجهای ندارد و بیفایده است.
هوش مصنوعی: بخت من به مانند کسی است که در وفا بسیار شرمنده و کوچک است، اما در ظاهر به نظر میرسد که دارای ویژگیهای بلند و بزرگ است.
هوش مصنوعی: بخت خوب برای لذت و شادی مانند سکاندار یک کشتی است، در حالی که بخت نامساعد و بدبختی همچون پیروزی بر بادهنوشی و مشکلات حاد است.
هوش مصنوعی: چشم بد از من دور باشد، چون سرنوشتم به دور از بدی است و مانند حلقهای که به گوشم آویختهام، در محافظت از خود قرار دارم.
هوش مصنوعی: سرنوشت همچون پرندهای است که بر علفزار آرزوها نشسته و روز همانند نوزادی است که در شکم صبحگاهی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر سرنوشت من است که از نوشتههایم، همه جهان پر از شگفتیها و زیباییهاست.
هوش مصنوعی: آسایش و خوشبختی به کسی که خوششانس است، برمیگردد و درخواست از آب یا طبیعت هم به انتظاری برای دستیابی به چیزی بهتر است.
هوش مصنوعی: من به یاد شروان افتادم، که برای من دردی ندارد اگر خورشید به سمت باختر میتابد.
هوش مصنوعی: اما تبریز، جایی است که زندگی کردن در آن، مانند صدفی است که بهترین مکان برای نگهداری قطرهاش را دارد.
هوش مصنوعی: نمیتوان صدف را در مکانی ثابت قرار داد؛ زیرا این صدف محلی برای نگهداری مرواریدهاست که همیشه در حال تغییر و جابجایی هستند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تبریز به عنوان شهری مشهور شناخته میشود، اما شيروان از نظر ارزش و اعتبار برتری بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: خاک شروان را بد نگو، چرا که شرف آن به خوبی معروف است.
هوش مصنوعی: من با احترام و ادب به او مینویسم، اما در میان کلمات، دلیل و علت بیان شده نیست.
هوش مصنوعی: از عیبجویی درباره شروان خودداری کن، زیرا خاقانی شاعر بزرگی از آن دیار است که آثارش از آنجا نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: عیب شهر را چرا با دو حرف بیان میکنی، که در ابتدا و انتهای آن، قوانین و ویژگیهای انسانی نهفته است؟
هوش مصنوعی: خورشید را چه گناهی میتوان دانست؟ چرا که آغاز شرق و غرب به خودی خود آغازی از نیکی و زیبایی است، و در حقیقت، آنچه که میبینیم و میشناسیم، تنها جنبههای ناپسند و نادرست آنهاست.
هوش مصنوعی: اگرچه از ابتدا سخن غریبی است از مردی معروف، اما او دریا و خشکی را به هم مرتبط میکند و جاودانه است.
هوش مصنوعی: چه میتوان کرد با عیب مشک کاشغر، در حالی که آخرین حروف نام کاشغر به زیبایی آن افزوده شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که در ابتدا به نظر میرسد بدخشان جایگاه چندان خوبی ندارد، اما در نهایت به یکی ازبا ارزشترین و بهترین منابع تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گرچه تبریز به خاطر حروفش معروف است، اما در حقیقت هر شخصی که در اینجا به سفری میآید، میتواند به سلامت هر چه بیشتر منجر شود. به عبارت دیگر، حضور هر فرد به خودی خود میتواند به بهبود اوضاع و وضعیت کمک کند.
هوش مصنوعی: میدانی آن موجودی که مشک به دنیا میآورد، آهو نام دارد و او تمام زیباییها و هنرها را در خود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر چه خواهیکنیکه حکم تراست
زآنکه حکمت ورای چون و چراست
تا زمین زیر گنبد خضراست
بی جهانیان جهان نیاید راست
طفل اشکم مدام در نظر است
چه توان کرد؟ پارهٔ جگر است
میرود یار و مدعی از پی
خوب و زشت زمانه در گذر است
نیکویی کن شها که در عالم
نام شاهان به نیکویی سمر است
یک صحیفه ز نام نیک ترا
بهتر از صد خزانه گهر است
هیچ نعمت چو زندگانی نیست
به خوشی نزد هر که جا نور است
منم آن کسی که زندگانی من
بی تو از روز مرگ تلخ تر است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.