راحت از راه دل چنان برخاست
که دل اکنون ز بند جان برخاست
نفسی در میان میانجی بود
آن میانجی هم از میان برخاست
سایهای مانده بود هم گم شد
وز همه عالمم نشان برخاست
چار دیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست
دل خاکی به دست خون افتاد
اشک خونین دیت ستان برخاست
آب شور از مژه چکید و ببست
زیر پایم نمکستان برخاست
بر دل من کمان کشید فلک
لرز تیرم ز استخوان برخاست
آه من دوش تیر باران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست
غصهای بر سر دلم بنشست
که بدین سر نخواهد آن برخاست
آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست
دید کز جای برنخاستمش
طیره بنشست و دل گران برخاست
اژدها بود خفته بر پایم
نتوانستم آن زمان برخاست
پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست
پای خاقانی ار گشادستی
داندی از سر جهان برخاست
مار ضحاک ماند بر پایم
وز مژه گنج شایگان برخاست
سوزش من چو ماهی از تابه
زین دو مار نهنگ سان برخاست
چون تنورم به گاه آه زدن
کاتشین مارم از دهان برخاست
در سیه خانه دل کبودی من
از سپیدی پاسبان برخاست
سگ دیوانه پاسبانم شد
خوابم از چشم سیل ران برخاست
سگ گزیده ز آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست
در تموزم ببندد آب سرشک
کز دمم باد مهرگان برخاست
همه شب سرخ روی چون شفقم
کز سرشک آب ناردان برخاست
ساقم آهن بخورد و از کعبم
سیل خونین به ناودان برخاست
بل که آهن ز آه من بگداخت
ز آهن آواز الامان برخاست
تا چو بازم در آهنین خلخال
چو جلاجل ز من فغان برخاست
تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست
رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست
خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست
بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست
چند نالم که بلبل انصاف
زین مغیلان باستان برخاست
جگر از بس که هم جگر خورد است
معده را ذوق آب و نان برخاست
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست
خاک شد هر چه خاک برد به دوش
کابخوردش ز خاکدان برخاست
جامهٔ گازر آب سیل ببرد
شاید ار درزی ار دکان برخاست
چرخ گوئی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست
بره زان سو ترازوی زینسو
چرب و خشکی از این میان برخاست
قسم هر ناکسی سبک فربه
قسم من لاغر و گران برخاست
هر سقط گردنی است پهلوسای
زان ز دل طمع گرد ران برخاست
گر برفت آبروی ترس برفت
گله مرد و غم شبان برخاست
کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست
اشتر اندر وحل به برق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست
نیک عهدی گمان همی بردم
یار، بد عهد شد گمان برخاست
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست
خواری من ز کینه توزی بخت
از عزیزان مهربان برخاست
ای برادر بلای یوسف نیز
از نفاق برادران برخاست
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد به سالیان برخاست
اینت کشتی شکاف طوفانی
که ازین سبز بادبان برخاست
قضیالامر کفت طوفان
به بقای خدایگان برخاست
نیست غم چون به خواستاری من
خسرو صاحب القران برخاست
بعد کشتن قصاص خاقانی
از در شاه شهنشان برخاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱۳
پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست
بود بر پای من، عراقی، بند
بند بر پای چون توان برخاست؟
پرده ظلمت از جهان برخاست
وان خیالات از میان برخاست
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست
صبح چون دردمید از پس کوه
آتشی از همه جهان برخاست
عنبر شب چو سوخت زآتش صبح
[...]
ناگه از میکده فغان برخاست
ناله از جان عاشقان برخاست
شر و شوری فتاد در عالم
های و هویی از این و آن برخاست
جامی از میکده روان کردند
[...]
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
نعره از جان عاشقان برخاست
نرگس نیمه مست خواب آلود
به تماشای بوستان برخاست
چون میان تو ام بشد زکنار
[...]
ناگهان موجی از میان برخاست
زان دو زورق نشین فغان برخاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.