مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۳
دیدی که چه کرد یار ما؟ دیدی؟
منصوبهٔ یار باوفا دیدی!
زین نوع که مات کرد دلها را
آن چشمه زندگی، کجا دیدی؟
در صورت مات برد میبخشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۴
روز ار دو هزار بار میآیی
هر بار چو جان به کار میآیی
از بهر حیات و زنده کردن تو
در عالم چون بهار میآیی
عشاق همه شدند حلوایی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۵
مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۶
ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی
وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی
این یک هنرت هزار ارزد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۷
گر وسوسه ره دهی به گوشی
افسرده شوی بدان ز جوشی
آن گرمی چشم را که داری
نیش زهر است و شکل نوشی
انبار نعیم را زیان چیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۸
باغ است و بهار و سرو عالی
ما مینرویم از این حوالی
بگشای نقاب و در فروبند
ماییم و توی و خانه خالی
امروز حریف خاص عشقیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۹
با این همه مهر و مهربانی
دل میدهدت که خشم رانی
وین جمله شیشه خانهها را
درهم شکنی به لن ترانی
در زلزله است دار دنیا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۰
آورد خبر شکرستانی
کز مصر رسید کاروانی
صد اشتر جمله شکر و قند
یا رب چه لطیف ارمغانی
در نیم شبی رسید شمعی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۱
بشنیده بدم که جان جانی
آنی و هزار همچنانی
از خلق نشان تو شنیدم
کفو تو نبود آن نشانی
الحمد شدم ز حمد گفتن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۲
ای ساقی باده معانی
درده تو شراب ارغوانی
زان باده پیر تلخ پاسخ
بفزای حلاوت جوانی
در بزم سرای شاه جانان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۳
ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۴
ای بیتو حرام زندگانی
خود بیتو کدام زندگانی
بی روی خوش تو زنده بودن
مرگ است به نام زندگانی
پازهر توی و زهر دنیا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۵
برجه که بهار زد صلایی
در باغ خرام چون صبایی
از شاخ درخت گیر رقصی
وز لاله و که شنو صدایی
ریحان گوید به سبزه رازی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
چون سوی برادری بپویی
باید که نخست رو بشویی
در سر ز خمارت ار صداعی است
تصدیع برادران نجویی
یا بوی بغل ز خود برانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۷
مجلس چو چراغ و تو چو آبی
وز آب چراغ را خرابی
خورشید بتافتهست بر جمع
رو تو ز میان که چون سحابی
بر خوان منشین که نیک خامی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۸
من پار بخوردهام شرابی
امسال چه مستم و خرابی
من پار ز آتشی گذشتم
امسال چرا شدم کبابی
من تشنه به آب جوی رفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۹
ای یار یگانه چند خسبی
وی شاه زمانه چند خسبی
بر روزن توست بنده از کی
ای رونق خانه چند خسبی
ای کرده به زه کمان ابرو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۰
بازم صنما چه میفریبی
بازم به دغا چه میفریبی
هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه میفریبی
عمری تو و عمر را وفا نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۲
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
اندر دلم آمدی چو ماهی
چون دل به تو بنگرید جستی
چون گلشن نیستی نمودی
[...]