گنجور

 
مولانا

گر وسوسه ره دهی به گوشی

افسرده شوی بدان ز جوشی

آن گرمی چشم را که داری

نیش زهر است و شکل نوشی

انبار نعیم را زیان چیست

گر خشم گرفت کورموشی

آخر چه زیان اگر بیفتد

یک دو مگس از شکرفروشی

مر ناقه شیر را چه نقصان

گر دیگ شکست شیردوشی

شب بود و زمانه خفته بودند

در هیچ سری نبود هوشی

آن شاه ز روی لطف برداشت

سرنای و در او بزد خروشی

در خون خودی اگر بمانی

زین پس زان رو به روی پوشی

ماییم ز عشق شمس تبریز

هم ناطق عشق هم خموشی