گنجور

 
مولانا

دیدی که چه کرد یار ما‌؟ دیدی‌؟

منصوبهٔ یار باوفا دیدی‌‌!

زین نوع که مات کرد دل‌ها را

آن چشمه زندگی‌، کجا دیدی‌؟

در صورت مات برد می‌بخشد

مقلوب‌گری چو او‌، که را دیدی‌؟

ای بسته بند عشق حقستت

کز عشق هزار دلگشا دیدی

بستان باغی اگر گلی دادی

برخور ز وفا اگر جفا دیدی

از بستانش سر خر است این تن

زان بحر گهر تو کهربا دیدی

از فرعونی چو احولی دادت

آن بود عصا و اژدها دیدی

امروز چو موسی‌ت مداوا کرد

صد برگ فشان از آن عصا دیدی

صیاد جهان فشاند شهدانه

آن را تو ز سادگی عطا دیدی

چون مرغ سلیم سوی او رفتی

دام و دغل و فن و دغا دیدی

بازت بخرید لطف نجینا

تا لطف و عنایت خدا دیدی

در طالع مه چو مشتری گشتی

ز الله عطای اشتری دیدی

چندان کرّت که در عدد ناید

این بستگی و گشاد را دیدی

تا آخر کار آن ولی نعمت

چشمت بگشاد توتیا دیدی

از چشمه سلسبیل مِی خوردی

عشرت‌گه خاص اولیا دیدی

چون دعوت اشربوا پری دادت

جولان‌گه عرصه هوا دیدی

وآنگه ز هوا به سوی هو رفتی

بر قاف پریدن هما دیدی

پرواز همای کبریایی را

از کیف و چگونگی جدا دیدی

باقیش مجیب هر دعا گوید

کز وی تو اجابت دعا دیدی