گنجور

 
مولانا

برجه که بهار زد صلایی

در باغ خرام چون صبایی

از شاخ درخت گیر رقصی

وز لاله و که شنو صدایی

ریحان گوید به سبزه رازی

بلبل طلبد ز گل نوایی

از باد زند گیاه موجی

در بحر هوای آشنایی

وز ابر که حامله‌ست از بحر

چون چشم عروس بین بکایی

وز گریه ابر و خنده برق

در سنبل و سرو ارتقایی

فخ شسته به پیش گوش قمری

کموزدش او بهانه‌هایی

نرگس گوید به سوسن آخر

برگوی تو هجو یا ثنایی

ای سوسن صدزبان فروخوان

بر مرغ حکایت همایی

سوسن گوید خمش که مستم

از جام میی گران بهایی

سرمستم و بیخودم مبادا

بجهد ز دهان من خطایی

رو کن به شهی کز او بپوشید

اشکوفه بریشمین قبایی

می‌گوید بید سرفشانان

رستیم ز دست اژدهایی

ای سرو برای شکر این را

تو نیز چنین بکوب پایی

ای جان و جهان به تو رهیدیم

ز اشکنجه جان جان نمایی

از وسوسه چنین حریفی

وز دغدغه چنین دغایی

زان دی که بسی قفا بخوردیم

رفت و بنمودمان قفایی

ظاهر مشواد او که آمد

از شوم ظهور او خفایی

خاموش کن و نظاره می‌کن

بی زحمت خوف در رجایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای غره شده به پادشائی

بهتر بنگر که خود کجائی

آن کس که به بند بسته باشد

هرگز که دهدش پادشائی؟

تو سوی خرد ز بندگانی

[...]

سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

با خاک در تو آشنایی

خوشتر ز هزار پادشایی

دیده رخ راز مه ببیند

بر عارض تو ز روشنایی

از نکتهٔ طوطی لب تو

[...]

سید حسن غزنوی

ای مونس جان من کجائی

از دیده من چرا جدائی

چون دل دهدت که هر زمانی

صد باره به نزد من نیائی

در دل شغب و دغا چه داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه