گنجور

 
مولانا

آورد خبر شکرستانی

کز مصر رسید کاروانی

صد اشتر جمله شکر و قند

یا رب چه لطیف ارمغانی

در نیم شبی رسید شمعی

در قالب مرده رفت جانی

گفتم که بگو سخن گشاده

گفتا که رسید آن فلانی

دل از سبکی ز جای برجست

بنهاد ز عقل نردبانی

بر بام دوید از سر عشق

می‌جست از این خبر نشانی

ناگاه بدید از سر بام

بیرون ز جهان ما جهانی

دریای محیط در سبویی

در صورت خاک آسمانی

بر بام نشسته پادشاهی

پوشیده لباس پاسبانی

باغی و بهشت بی‌نهایت

در سینه مرد باغبانی

می‌گشت به سینه‌ها خیالش

می‌کرد ز شاه دل بیانی

مگریز ز چشمم ای خیالش

تا تازه شود دلم زمانی

شمس تبریز لامکان دید

برساخت ز لامکان مکانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۷۳۰ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۷۳۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه