گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۳

 

عشق تو از بس کشش جان آمده

کشتگانت شاد و خندان آمده

جان شکرخای است لیکن از توش

شکری دیگر به دندان آمده

دوش دیدم صورت دل را چنانک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۴

 

جسته‌اند دیوانگان از سلسله

ز آنک برزد بوی جان از سلسله

نعره‌ها از عاشقان برخاسته

الامان و الامان از سلسله

جان مشتاقان نمی‌گنجد همی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۵

 

روز ما را دیگران را شب شده

ز آفتابی اختران را شب شده

تیر دولت‌های ما پیروز شد

تیر جست و مر کمان را شب شده

روز خندان در رخ عین الیقین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۶

 

قرابه‌بازِ دانا هش‌دار آبگینه

تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه

چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران

مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه

وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۷

 

پیغام زاهدان را کآمد بلای توبه

با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه

هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده

چون هست عاشقان را کاری ورای توبه

چون از جهان رمیدی در نور جان رسیدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸

 

این جا کسی‌ست پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی‌ست پنهان چون جان و خوش‌تر از جان

باغی به‌من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی‌ست پنهان همچون خیال در دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۹

 

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟

بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه‌زاده؟

کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟

مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟

نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۰

 

آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده

فردا از او ببینی صد حور رو گشاده

بنگر به شهوت خود ساده‌ست و صاف بی‌رنگ

یک عالمی صنم بین از ساده ای بزاده

زنبور شهد جانت هر چند ناپدید است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۱

 

بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده

دروازه بلا را بر عشق باز کرده

بازار یوسفان را از حسن برشکسته

دکان شکران را یک یک فراز کرده

شمشیر درنهاده سرهای سروران را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۲

 

ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده

دل رفته ما پی دل چون بی‌دلان دویده

دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری

تا شحنه فراقت دستان دل بریده

از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۳

 

برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده

جویان و پای کوبان از آسمان رسیده

ای جان چرا نشستی وقت می است و مستی

آخر در این کشاکش کس نیست پاکشیده

بهر رضای مستی برجه بکوب دستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۴

 

از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله

آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله

افکند در سر من آنچ از سرم برآرد

نو کرد عشق ما را باده هزارساله

می‌گشت دین و کیشم من مست وقت خویشم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۵

 

دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه

برداشته ربابی می‌زد یکی ترانه

با زخمه چو آتش می‌زد ترانه خوش

مست و خراب و دلکش از باده مغانه

در پرده عراقی می‌زد به نام ساقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۶

 

ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه

بی‌دست و دل شدستم دستی بر این دلم نه

من آب تیره گشته در راه خیره گشته

از ره مرا برون بر در صدر منزلم نه

کارم ز پیچ زلفت شوریده گشت و مشکل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۷

 

ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته

وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته

صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده

صد زین قدح کشیده چون عاقلان نشسته

یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۸

 

آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده

زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده

از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ

ای رخت‌های خود را از رخت ما نورده

ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۹

 

ای از تو من برسته ای هم توام بخورده

هم در تو می‌گدازم چون از توام فسرده

گه در کفم فشاری گه زیر پا به هر غم

زیرا که می‌نگردد انگور نافشرده

چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۰

 

گل را نگر ز لطف سوی خار آمده

دل ناز و باز کرده و دلدار آمده

مه را نگر برآمده مهمان شب شده

دامن کشان ز عالم انوار آمده

خورشید را نگر که شهنشاه اختر است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۱

 

ای صد هزار خرمن‌ها را بسوخته

زین پس مدار خرمن ما را بسوخته

از عشق سنگ خارا بر آهنی زده

برقی بجسته ز آهن و خارا بسوخته

از سر قدم بساختم ای آفتاب حسن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۲

 

باده بده ساقیا عشوه و بادم مده

وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده

باده از آن خم مِه پر کن و پیشم بنه

گر نگشایم گره هیچ گشادم مده

چون گذرد می ز سر گویم ای خوش پسر

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۱۸
۱۶۱۹
۱۶۲۰
۱۶۲۱
۱۶۲۲
۶۴۶۲