گنجور

 
مولانا

پیغام زاهدان را کآمد بلای توبه

با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه

هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده

چون هست عاشقان را کاری ورای توبه

چون از جهان رمیدی در نور جان رسیدی

چون شمع سر بریدی بشکن تو پای توبه

شرط است بی‌قراری با آهوی تتاری

ترک خطا چو آمد ای بس خطای توبه

در صید چون درآید بس جان که او رباید

یک تیر غمزه او صد خونبهای توبه

چون هر سحر خیالش بر عاشقان بتازد

گرد غبار اسبش صد توتیای توبه

از باده لب او مخمور گشته جان‌ها

و آن چشم پرخمارش داده سزای توبه

تا باغ عاشقان را سرسبز و تازه کردی

حسنت خراب کرده بام و سرای توبه

ای توبه برگشاده بی‌شمس حق تبریز

روزی که ره نماید ای وای وای توبه