گنجور

 
مولانا

ای از تو من برسته ای هم توام بخورده

هم در تو می‌گدازم چون از توام فسرده

گه در کفم فشاری گه زیر پا به هر غم

زیرا که می‌نگردد انگور نافشرده

چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی

و آن گاه اندک اندک باز آن طرف ببرده

از روزن تن خود چون نور بازگردیم

در قرص آفتابی پاک از گناه و خرده

آن کس که قرص بیند گوید که گشت زنده

و آن کو به روزن آید گوید فلان بمرده

در جام رنج و شادی پوشیده اصل ما را

در مغز اصل صافیم باقی بمانده درده

ای اصل اصل دل‌ها ای شمس حق تبریز

ای صد جگر کبابت تا چیست قدر گرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده

زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده

از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ

ای رخت‌های خود را از رخت ما نورده

ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی

[...]

سلیم تهرانی

ساقی خمار دارم، یک ساغر دگر ده

آبی بر آتشم زن، پیمانه بیشتر ده

با ناله های مستان سامان گریه بیش است

در ماتم عزیزان، جامی به نوحه گر ده

در مذهب مروت، عاجزکشی حرام است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه