گنجور

 
مولانا

بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده

دروازه بلا را بر عشق باز کرده

بازار یوسفان را از حسن برشکسته

دکان شکران را یک یک فراز کرده

شمشیر درنهاده سرهای سروران را

و آن گاهشان ز معنی بس سرفراز کرده

خود کشته عاشقان را در خونشان نشسته

و آن گاه بر جنازه هر یک نماز کرده

آن حلقه‌های زلفت حلق که راست روزی

ای ما برون حلقه گردن دراز کرده

از بس که نوح عشقت چون نوح نوحه دارد

کشتی جان ما را دریای راز کرده

ای یک ختن شکسته ای صد ختن نموده

وز نیم غمزه ترکی سیصد طراز کرده

بخت ابد نهاده پای تو را به رخ بر

کت بنده کمینم وآنگه تو ناز کرده

ای خاک پای نازت سرهای نازنینان

وز بهر ناز تو حق شکل نیاز کرده

ای زرگر حقایق ای شمس حق تبریز

گاهم چو زر بریده گاهم چو گاز کرده

 
 
 
قطران تبریزی

ای جان بدسگالان جفت گداز کرده

وی طبع نیک خواهان انباز ناز کرده

شد روزه خجسته عید مبارک آمد

اندر گشاده یابی این در فراز کرده

درهای رنج بادا بر تو فراز دائم

[...]

امیر شاهی

در جمع ماهرویان، هم صحبتی است ما را

کاسباب خرمی را، صد گونه ساز کرده

از باده های وصلش، هر کس گرفته جامی

چون دور ما رسیده، آهنگ ناز کرده

لب بر لبش چو ساغر، خلقی بکام و شاهی

[...]

واعظ قزوینی

چشمش در ستم بر خلق باز کرده

مژگان بخون مردم، دستی دراز کرده

برداشته بتکبیر، یکبارگی ز خود دست

هر کس بقبله ما یکره نماز کرده

سرچشمه حیات است لعل تو، لیک ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه