گنجور

 
مولانا

گل را نگر ز لطف سوی خار آمده

دل ناز و باز کرده و دلدار آمده

مه را نگر برآمده مهمان شب شده

دامن کشان ز عالم انوار آمده

خورشید را نگر که شهنشاه اختر است

از بهر عذر گازر غمخوار آمده

منگر به نقطه خوار تو آن را نگر که دوست

اندر طواف نقطه چو پرگار آمده

آن دلبری که دل ز همه دلبران ربود

اندر وثاق این دل بیمار آمده

این عشق همچو روح در این خاکدان غریب

مانند مصطفاست به کفار آمده

همچون بهار سوی درختان خشک ما

آن نوبهار حسن به ایثار آمده

پنهان بود بهار ولی در اثر نگر

زو باغ زنده گشته و در کار آمده

جان را اگر نبینی در دلبران نگر

با قد سرو و روی چو گلنار آمده

گر عشق را نبینی در عاشقان نگر

منصوروار شاد سوی دار آمده

در عین مرگ چشمه آب حیات دید

آن چشمه ای که مایه دیدار آمده

آمد بهار عشق به بستان جان درآ

بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده

اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است

آن مردگان باغ دگربار آمده

ای دل ز خود چو باخبری رو خموش کن

چون بی‌خبر مباش به اخبار آمده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۴۰۰ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ای روی درکشیده به بازار آمده

خلقی بدین طلسم گرفتار آمده

غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است

کانجا نه اندک است و نه بسیار آمده

اینجا حلول کفر بود اتحاد هم

[...]

شمس مغربی

آغاز مشتریست ببازار آمده

خود را ز دست خویش خریدار آمده

آن گل رخت سوی گلستان روان شده

وان بلبل است جانب گلزار آمده

از قد و قامت همه خوبان دلربا

[...]

حسین خوارزمی

دیده متاع قلب مرا صد هزار عیب

وانگه ز روی لطف خریدار آمده

خلقی میان صومعه از انتظار سوخت

تو روی در کشیده ببازار آمده

تو گنج بیکرانی و عالم طلسم تست

[...]

صائب تبریزی

خط غبار گرد رخ یار آمده

خورشید حسن بر سر دیوار آمده

از خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟

یا فوج طوطیی به شکرزار آمده

خالی کند خزینه عزیزان مصر را

[...]

حزین لاهیجی

مطلوب در لباس طلبکار آمده

خود را به صد نیاز پرستار آمده

مستور بود چهره ی زیبا نگار ما

مستانه باز بر سر اظهار آمده

جز یار هیچکس سر بازار عشق نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه