گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۴

 

مکن مکن که روا نیست بی‌گنه کشتن

مرو مرو که چراغی و دیده روشن

چو برگشادی از لطف خویشتن سر خم

دماغ ما ز خمار تو است آبستن

مبند آن سر خم را چو کیسه مدخل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۵

 

توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن

توی که خرمن مایی و آفت خرمن

هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی

و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من

تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۶

 

به جان تو که از این دلشده کرانه مکن

بساز با من مسکین و عزم خانه مکن

بهانه‌ها بمیندیش و عذر را بگذار

مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن

شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۷

 

به من نگر به دو رخسار زعفرانی من

به گونه گونه علامات آن جهانی من

به جان پیر قدیمی که در نهاد من است

که باد خاک قدم‌هاش این جوانی من

تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۸

 

چهار روز ببودم به پیش تو مهمان

سه روز دیگر خواهم بدن یقین می‌دان

به حق این سه و آن چار رو ترش نکنی

که تا نیفتد این دل به صد هزار گمان

به هر طعام خوشم من جز این یکی ترشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۹

 

مقام ناز نداری برو تو ناز مکن

چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن

به پیش قبله حق همچو بت میا منشین

نماز خود را از خویش بی‌نماز مکن

گهی که پخته شدی از درخت فارغ باش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۰

 

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این

بلی ولیک بده اولا شراب گزین

بده به خمس مبارک مرا ششم جامی

بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین

غزال خویش به من ده غزل ز من بستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۱

 

نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان

مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان

بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی

نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران

بیا که بحر معلق توی و من ماهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

 

برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن

چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن

پی رضای تو آدم گریست سیصد سال

که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن

به قدر گریه بود خنده تو یقین می‌دان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۳

 

اگر سزای لب تو نبود گفته من

برآر سنگ گران و دهان من بشکن

چو طفل بیهده گوید نه مادر مشفق

پی ادب لب او را فروبرد سوزن

دو صد دهان و جهان از برای عز لبت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

 

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس

که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

 

به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن

سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او

گزید لب که رها کن حدیث بی‌سر و بن

بگفتمش که چرا می‌کند چنین گردش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۶

 

من کجا بودم عجب بی‌تو این چندین زمان

در پی تو همچو تیر در کف تو چون کمان

تو مرا دستور ده تا بگویم حال ده

گرچه ازرق پوش شد شیخ ما چون آسمان

برگشا این پرده را تازه کن پژمرده را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۷

 

بگویم مثالی از این عشق سوزان

یکی آتشی در نهانم فروزان

اگر می‌بنالم وگر می‌ننالم

به کار است آتش به شب‌ها و روزان

همه عقل‌ها خرقه دوزند لیکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

 

ببردی دلم را بدادی به زاغان

گرفتم گروگان خیالت به تاوان

درآیی درآیم بگیری بگیرم

بگویی بگویم علامات مستان

نشاید نشاید ستم کرد با من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹

 

تنت زین جهان است و دل زان جهان

هوا یار این و خدا یار آن

دل تو غریب و غم او غریب

نیند از زمین و نه از آسمان

اگر یار جانی و یار خرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰

 

به پیش آر سغراق گلگون من

ندانم که باده‌ست یا خون من

نجاتی است جان را ز غرقاب غم

چو کشتی نوحی به جیحون من

مرا خوش بشوید ز آب و ز گل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۱

 

ای هفت دریا گوهر عطا کن

وین مس‌ها را پرکیمیا کن

ای شمع مستان وی سرو بستان

تا کی ز دستان آخر وفا کن

بگریست بر ما هر سنگ خارا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲

 

آن دلبر من آمد بر من

زنده شد از او بام و در من

گفتم قنقی امشب تو مرا

ای فتنه من شور و شر من

گفتا بروم کاری است مهم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۳

 

تازه شد از او باغ و بر من

شاخ گل من نیلوفر من

گشته است روان در جوی وفا

آب حیوان از کوثر من

ای روی خوشت دین و دل من

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۰۳
۱۶۰۴
۱۶۰۵
۱۶۰۶
۱۶۰۷
۶۴۶۲