گنجور

 
مولانا

ببردی دلم را بدادی به زاغان

گرفتم گروگان خیالت به تاوان

درآیی درآیم بگیری بگیرم

بگویی بگویم علامات مستان

نشاید نشاید ستم کرد با من

برای گریبان دریدن ز دامان

بیاور بیاور شرابی که گفتی

مگو که نگفتم مرنجان مرنجان

شرابی شرابی که دل جمع گردد

چو دل جمع گردد شود تن پریشان

نخواهم نخواهم شرابی بهایی

از آن بحر بگشا شراب فراوان

ز تو باده دادن ز من سجده کردن

ز من شکر کردن ز تو گوهرافشان

چنانم کن ای جان که شکرم نماند

وظیفه بیفزا دو چندان سه چندان

بجوشان بجوشان شرابی ز سینه

بهاری برآور از این برگ ریزان

خرابم کن ای جان که از شهر ویران

خراجی نجوید نه دیوان نه سلطان

خمش باش ای تن که تا جان بگوید

علی میر گردد چو بگذشت عثمان

خمش کردم ای جان بگو نوبت خود

توی یوسف ما توی خوب کنعان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۸۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

سوار سخن را ضمیر است میدان

سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان

خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

براسپ زبان اندر این پهن میدان

به میدان خویش اندر اسپ سخن را

[...]

سوزنی سمرقندی

حکیم و کریم آمدند از دو عمران

کلیم خدا و کریم خراسان

عنایت گر دین یزدان که در دین

صلابت نماید چو موسی بن عمران

سرافراز فضل بن عمران که دارد

[...]

انوری

سه ماهه فراقت بر اهل خراسان

بسی سال بودست آسان و آسان

به جانت که گر بی‌خبرهاء خیرت

خبر داشت کس را تن از دل دل از جان

زبان بود در کامها بی‌تو خنجر

[...]

اثیر اخسیکتی

دعا گوی دولت اثیر آنکه وقتی

بخدمت رسیده است درجیش سلطان

مبارک ضمیر تو اشعار او را

پسندیده و گرده تحسین فراوان

بسش داده تعریف و تشریف با تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه