به صلح آمد آن ترک تند عربده کن
گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن
سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او
گزید لب که رها کن حدیث بیسر و بن
بگفتمش که چرا میکند چنین گردش
بگفت هیزم تر نیست بیصداع دتن
بگفتمش خبر نو شنیدهای او گفت
حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن
بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا
اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن
نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است
ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مباحثی درباره صلح و گفتگو اشاره میکند. شخصی از ترک تندخو درخواست میکند که آرامش برقرار کند و از او درباره چرخه زندگی و سرنوشت سؤال میکند. ترک در پاسخ میگوید که نباید به مسائلی بیمعنا پرداخته شود و تجربیات جدید را در گوش شنواندن قدیمیها بیفزاید. شاعر در این بین به تضاد بین بزرگهمتی و محدودیتهای خود اشاره میکند و در نهایت به دنبال راهی برای رسیدن به زیبایی و حقیقت میگردد.
هوش مصنوعی: آن ترک زیبا که قبلاً تندخو و شلوغ بود، با آرامش و صلح به نزد من آمد. دستم را گرفت و با لحنی محبتآمیز به من گفت: "بیغضب و با احترام با هم صحبت کنیم."
هوش مصنوعی: از آسمان و چرخش نابهنجار آن پرسیدم، که او لب به سخن گشود و گفت: حرف بیمعنا و بدون سر و ته را رها کن.
هوش مصنوعی: به او گفتم چرا اینگونه رفتار میکنی؟ پاسخ داد که چوب تازهتر از چوب خشک است و بیدردسر است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا خبر تازهای شنیدهای؟ او پاسخ داد که خبرهای جدید به گوش کسی که به امور قدیمی عادت کرده است نمیرسد و تاثیری نمیگذارد.
هوش مصنوعی: اگر تو از راز من آگاه باشی، بلند همتی و حساسیت من را درک کن و به من بگو که چه معنایی دارد.
هوش مصنوعی: من دلم تنگ نیست، اما راهی که به او میرسد، تنگ و دشوار است. با این حال، چشمهای زیبای من به سوی او نگاه میکنند و میخواهم که راهی به سمت او پیدا کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.