گنجور

 
مولانا

تازه شد از او باغ و بر من

شاخ گل من نیلوفر من

گشته است روان در جوی وفا

آب حیوان از کوثر من

ای روی خوشت دین و دل من

ای بوی خوشت پیغامبر من

هر لحظه مرا در پیش رخت

آیینه کند آهنگر من

من خشک لبم من چشم ترم

این است مها خشک و تر من

آن کس که منم خاک در او

می‌کوبد او بام و در من

آن کس که منم پابسته او

می‌گردد او گرد سر من

باده نخورم ور ز آنک خورم

او بوسه دهد بر ساغر من

پستان وفا کی کرد سیه

آن دایه جان آن مادر من

از من دو جهان صد بر بخورد

چون آید او اندر بر من

دزدار فلک قلعه بدهد

چون گردد او سرلشکر من

بربند دهان غماز مشو

غماز بس است آن گوهر من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۹۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن دلبر من آمد بر من

زنده شد از او بام و در من

گفتم قنقی امشب تو مرا

ای فتنه من شور و شر من

گفتا بروم کاری است مهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه