نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی
نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران
بیا که بحر معلق توی و من ماهی
میان بحرم و این بحر را کی دید میان
ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود
که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان
بیا بیا که توی آفتاب و من ذره
به پیش شعله رویت چو ذره چرخ زنان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به وصال معشوق است. شاعر با بیان این که وجود معشوق همچون آب حیات است، ابراز میکند که برای سیراب شدن از عشق او نیاز به تلاش و جستوجو دارد. او همچنین خود را در مقایسه با معشوق ناچیز و کوچک میبیند و تاکید میکند که وجود او به تنهایی و بدون معشوق بیارزش و بیمعناست. شاعر از تصورات عاشقانه و مشکلاتی که عاشق با آنها مواجه است، سخن میگوید و در نهایت به لشکر عشق و جذبیت معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: خوشی و نعمت تو به قدری نیست که تنها وجودم را راضی کند؛ برای سیر و دلگرمی من، باید هزاران بار از نعمات تو بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: بیا که تو سرچشمه زندگی هستی و من انسانی هستم که به شدت نیازمند هستم. نه من از رنج و ناراحتی درست صحبت میکنم و نه تو تنها از محبت و خوبی.
هوش مصنوعی: بیایید، چرا که در اینجا دریای وسیع عشق وجود دارد و من مانند ماهی در دل این دریا شنا میکنم. اما آیا کسی این دریا را که من در آن هستم، دیده است؟
هوش مصنوعی: یک قطره آب گلآلود از دریا، به دلیل اصل و ریشهاش، به جان تبدیل شده و در میان جمعیتی که روحی ندارند، قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: بیا و نزد من بیا که من مانند ذرهای هستم در برابر شعله زیبایی تو، در حالی که دور خود میچرخم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.