مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۹
زنهار مرا مگو که پیرم
پیری و فنا کجا پذیرم
من ماهی چشمه حیاتم
من غرقه بحر شهد و شیرم
جز از لب لعل جان ننوشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۰
گر از غم عشق عار داریم
پس ما به جهان چه کار داریم
یا رب تو مده قرار ما را
گر بیرخ تو قرار داریم
ای یوسف یوسفان کجایی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
از اصل چو حورزاد باشیم
شاید که همیشه شاد باشیم
ما داد طرب دهیم تا ما
در عشق امیرداد باشیم
چون عشق بنا نهاد ما را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۲
ما آفت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اسرار خیالها نه ماییم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
ما صحبت همدگر گزینیم
بر دامن همدگر نشینیم
یاران همه پیشتر نشینید
تا چهره همدگر ببینیم
ما را ز درون موافقتهاست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۴
چون ذره به رقص اندرآییم
خورشید تو را مسخر آییم
در هر سحری ز مشرق عشق
همچون خورشید ما برآییم
در خشک و تر جهان بتابیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۵
جز جانب دل به دل نیاییم
یک لحظه برون دل نپاییم
ماننده نای سربریده
بیبرگ شدیم و بانواییم
همچون جگر کباب عاشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۶
ای برده نماز من ز هنگام
هین وقت نماز شد بیارام
ای خورده تو خون صد قلندر
ای بر تو حلال خون بیاشام
عشق تو و آنگهی سلامت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
یا رب توبه چرا شکستم
وز لقمه دهان چرا نبستم
گر وسوسه کرد گرد پیچم
در پیچش او چرا نشستم
آخر دیدم به عقل موضع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۸
دانی کامروز از چه زردم
ای تو همه شب حریف نردم
در نرد دل از تو متهم شد
کو مهره ربود از نبردم
گفتم که دلا بیار مهره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۹
من دوش به تازه عهد کردم
سوگند به جان تو بخوردم
کز روی تو چشم برندارم
گر تیغ زنی ز تو نگردم
درمان ز کسی دگر نجویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۰
تا عشق تو سوخت همچو عودم
یک عقده نماند از وجودم
گه باروی چرخ رخنه کردم
گه سکه آفتاب سودم
چون مه پی آفتاب رفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
تا چهره آن یگانه دیدم
دل در غم بیکرانه دیدم
گفتی فرداست روز بازار
بازار تو را بهانه دیدم
دل را چو انار ترش و شیرین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
گر ناز تو را به گفت نارم
مهر تو درون سینه دارم
بیمهر تو گر گلی ببویم
در حال بسوز همچو خارم
ماننده ماهی ار خموشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۳
من اشتر مست شهریارم
آن خایم کز گلو برآرم
چون گلبن روی اوست خویم
اشکوفه من بود نثارم
چون بحر اگر ترش کنم رو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
روزی که گذر کنی به گورم
یاد آور از این نفیر و شورم
پرنور کن آن تک لحد را
ای دیده و ای چراغ نورم
تا از تو سجود شکر آرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۵
ای دشمن روزه و نمازم
وی عمر و سعادت درازم
هر پرده که ساختم دریدی
بگذشت از آنک پرده سازم
ای من چو زمین و تو بهاری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
تا با تو قرین شدهست جانم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم
گر سایه من در این جهان است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۷
امروز مرا چه شد چه دانم
امروز من از سبک دلانم
در دیده عقل بس مکینم
در دیده عشق بیمکانم
افسوس که ساکن زمینم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۸
ای جان لطیف و ای جهانم
از خواب گرانت برجهانم
بیشرم و حیا کنم تقاضا
دانی که غریم بیامانم
گر بر دل تو غبار بینم
[...]