گنجور

 
مولانا

من دوش به تازه عهد کردم

سوگند به جان تو بخوردم

کز روی تو چشم برندارم

گر تیغ زنی ز تو نگردم

درمان ز کسی دگر نجویم

زیرا ز فراق توست دردم

در آتشم ار فروبری تو

گر آه برآورم نه مردم

برخاستم از رهت چو گردی

بر خاک ره تو بازگردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

ای جفت دل من از تو فردم

وی راحت جان ز تو به دردم

تا با دل و جان من تو جفتی

من از دل و جان خویش فردم

رنجی که من از پی تو دیدم

[...]

عطار

ای عشق تو پیشوای دردم

وی درد تو هر زمان و هر دم

آیینهٔ عارضت سیه شد

کز حد بگذشت آه سردم

یک لحظه بر من آی آخر

[...]

مولانا

دانی کامروز از چه زردم

ای تو همه شب حریف نردم

در نرد دل از تو متهم شد

کو مهره ربود از نبردم

گفتم که دلا بیار مهره

[...]

سعدی

ای داروی دلپذیر دردم

اقرار به بندگیت کردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه