گنجور

 
مولانا

یا رب توبه چرا شکستم

وز لقمه دهان چرا نبستم

گر وسوسه کرد گرد پیچم

در پیچش او چرا نشستم

آخر دیدم به عقل موضع

صد بار و هزار بار رستم

از بندگی خدا ملولم

زیرا که به جان گلوپرستم

خود من جعل المهوم هما

از لفظ رسول خوانده استم

چون بر دل من نشسته دودی

چون زود چو گرد برنجستم

این‌ها که نبشتم از ندامت

آن وقت نبشته بود دستم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

از صحبت خلق دل گسستم

اندیشه ندیم دل بسستم

در آب نمیدی آن ردا را

کش طمع طراز بود شستم

چون سایه جهان پس من آمد

[...]

عراقی

دست از دلِ بی‌قرار شستم

و اندر سر زلف یار بستم

بی‌دل شدم و ز جان به یک‌بار

چون طُرّهٔ یار برشکستم

گویند چگونه‌ای؟ چه گویم؟

[...]

ابن یمین

من عاشق و رند و می پرستم

سر مست صبوحی الستم

ای غره بهوشیاری خویش

بگذار نصیحتم که مستم

از بند جهان بگشتم آزاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه