گنجور

 
مولانا

گر ناز تو را به گفت نارم

مهر تو درون سینه دارم

بی‌مهر تو گر گلی ببویم

در حال بسوز همچو خارم

ماننده ماهی ار خموشم

چون موج و چو بحر بی‌قرارم

ای بر لب من نهاده مهری

می کش تو به سوی خود مهارم

مقصود تو چیست من چه دانم

دانم که من اندر این قطارم

نشخوار غمت زنم چو اشتر

چون اشتر مست کف برآرم

هر چند نهان کنم نگویم

در حضرت عشق آشکارم

ماننده دانه زیر خاکم

موقوف اشارت بهارم

تا بی‌دم خود زنم دمی خوش

تا بی‌سر خود سری بخارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۶۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

ای بار خدای و کردگارم

من فضل تو را سپاس دارم

زیرا که به روزگار پیری

جز شکر تو نیست غمگسارم

جز گفتن شعر زهد و طاعت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
مسعود سعد سلمان

از خواجه مظفر کریوه

امروز هزار شکر دارم

غافل نیم و یکان یکان من

بر خود شب و روز می شمارم

سر جمله آن به طبع و خاطر

[...]

سنایی

الحق نه دروغ سخت زارم

تا فتنهٔ آن بت عیارم

من پار شراب وصل خوردم

امسال هنوز در خمارم

صاحب سر درد و رنج گشتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
فلکی شروانی

سودا زده فراق یارم

بازیچه دست روزگارم

ناچیده گلی ز گلبن وصل

صد گونه نهاده هجر خارم

بی آنکه شراب وصل خوردم

[...]

ادیب صابر

زان دو لب چون عقیق یارم

از دیده همی عقیق بارم

کارست مرا عقیق باری

تا عشق عقیق اوست کارم

کردست سرشک من عقیقین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه