گر ناز تو را به گفت نارم
مهر تو درون سینه دارم
بیمهر تو گر گلی ببویم
در حال بسوز همچو خارم
ماننده ماهی ار خموشم
چون موج و چو بحر بیقرارم
ای بر لب من نهاده مهری
می کش تو به سوی خود مهارم
مقصود تو چیست من چه دانم
دانم که من اندر این قطارم
نشخوار غمت زنم چو اشتر
چون اشتر مست کف برآرم
هر چند نهان کنم نگویم
در حضرت عشق آشکارم
ماننده دانه زیر خاکم
موقوف اشارت بهارم
تا بیدم خود زنم دمی خوش
تا بیسر خود سری بخارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و حسرت سخن میگوید. او به ناز و زیبایی معشوق اشاره میکند و میخواهد بگوید که در دلش عشق و مهر او وجود دارد. اگرچه در ظاهر شاید بیخبر و خاموش به نظر برسد، اما در واقع در درونش تلاطم و بیقراری وجود دارد. شاعر خود را به دانهای تشبیه میکند که زیر خاک پنهان شده و تنها منتظر بهار است تا سر برآورد. در نهایت، او به عشق و عواطف درونیاش اعتراف میکند و بیان میکند که هرچند سعی در پنهان کردن احساساتش دارد، اما در حضور عشق نمیتواند آنها را پنهان کند.
هوش مصنوعی: اگر ناز و فخر تو را به زبان بگویم، در دل من مهر و محبت تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر بیمحبت تو دمی خوشی داشته باشم، مانند خار میسوزم و عذاب میکشم.
هوش مصنوعی: اگرچه خاموش و بیصدا هستم مانند دریا، اما احساسات من همچون امواج همیشه در حال حرکت و پراضطراب هستند.
هوش مصنوعی: ای کسی که مهر و محبت را بر لب من گذاشتهای، با این حال مرا به سوی خودت بکش و کنترل کن.
هوش مصنوعی: من نمیدانم هدف تو چیست، فقط میدانم که در این مسیر قرار دارم.
هوش مصنوعی: غم تو را مثل شتری که نشخوار میکند، بارها در ذهنم مرور میکنم و به عمق آن فکر میکنم، چون حالت مستی دارم و از درون خود را آزاد میگذارم.
هوش مصنوعی: هرچند که سعی میکنم احساسات و عشق خود را پنهان نگهدارم، اما در پیشگاه عشق، حقیقت من آشکار است.
هوش مصنوعی: من مانند دانهای زیر خاک هستم که منتظر آمدن بهار و نشانههای زندگی دوبارهام.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدون وجود خودم لحظهای شاد باشم، تا زمانی که بینیاز از سر خودم آرامش داشته باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای بار خدای و کردگارم
من فضل تو را سپاس دارم
زیرا که به روزگار پیری
جز شکر تو نیست غمگسارم
جز گفتن شعر زهد و طاعت
[...]
از خواجه مظفر کریوه
امروز هزار شکر دارم
غافل نیم و یکان یکان من
بر خود شب و روز می شمارم
سر جمله آن به طبع و خاطر
[...]
الحق نه دروغ سخت زارم
تا فتنهٔ آن بت عیارم
من پار شراب وصل خوردم
امسال هنوز در خمارم
صاحب سر درد و رنج گشتم
[...]
سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
ناچیده گلی ز گلبن وصل
صد گونه نهاده هجر خارم
بی آنکه شراب وصل خوردم
[...]
زان دو لب چون عقیق یارم
از دیده همی عقیق بارم
کارست مرا عقیق باری
تا عشق عقیق اوست کارم
کردست سرشک من عقیقین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.