گنجور

 
مولانا

تا با تو قرین شده‌ست جانم

هر جا که روم به گلستانم

تا صورت تو قرین دل شد

بر خاک نیم بر آسمانم

گر سایه من در این جهان است

غم نیست که من در آن جهانم

من عاریه‌ام در آن که خوش نیست

چیزی که بدان خوشم من آنم

در کشتی عشق خفته‌ام خوش

در حالت خفتگی روانم

امروز جمادها شکفته‌ست

امروز میان زندگانم

چون علم بالقلم رهم داد

پس تخته نانبشته خوانم

چون کان عقیق در گشاده‌ست

چه غم که خراب شد دکانم

زان رطل گران دلم سبک شد

گر دل سبک است سرگرانم

ای ساقی تاج بخش پیش آ

تا بر سر و دیده‌ات نشانم

جز شمع و شکر مگوی چیزی

چیزی بمگو که من ندانم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۶۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم

سنایی

ای ناگزران عقل و جانم

وی غارت کرده این و آنم

ای نقش خیال تو یقینم

وی خال جمال تو گمانم

تا با خودم از عدم کمم کم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

ای مهر تو در میان جانم

و ای نام تو بر سر زبانم

تو خوب چو باغ ارغوانی

من زشت چو کشت زعفرانم

از بردن نام و زلف و خالت

[...]

میبدی

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم‌

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم.

خاقانی

از تف دل آتشین دهانم

زان نام تو بر زبان نرانم

ترسم که چو صبر از غم تو

نام تو بسوزد از زبانم

فریاد کز آتش دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه