گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

والله لیس غیرک فی عرصة الوجود

چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود

رخسار تو بنقش جهان جلوه میکند

عالم نمود حسن تو بود و جز این نبود

عارف نظر بهر چه کند از سر یقین

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

هر کو رخ نیاز برین آستان نهاد

ایزد در خرانه رحمت برو گشاد

زین میکده هر آنکه بتحقیق بوی برد

برخاک پای پیر خرابات سرنهاد

با اهل حق طریق ارادت کسی سپرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

جام تجلیش که بناگاه میدهند

می دان یقین که بر دل آگاه میدهند

صدر جنان و دولت دنیا و دین مجو

برآستان فقر گرت راه میدهند

در ملک عشق همچو گدایان در مباش

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

اگر مخالف طبع و هواتوانی بود

بدل موافق اهل صفا توانی بود

اگر ز کبر و ریا بگذری چو اهل خدا

مقیم در حرم کبریا توانی بود

جفای هر کس و ناکس اگر کشی ای دل

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد

طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد

از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت

در عالم الهی مستغرق لقا شد

عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار

بردار پرده از رخ و مقصود ما برآر

ساقی مجو بهانه که فرصت غنیمت است

بگشا سربسو و بتعجیل می بیار

دیوانه ایم و عاشق و مست مدام عشق

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر

ساقی رهان مرا زمن از جرعه دگر

رندیم و باده نوش و بمیخانه معتکف

ز آواز نی برقص و رخ ساقی در نظر

مست مدام نرگس ساقیم آنچنان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار

شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار

گر دیده معنی بودت باز بینی

کان یار عیانست درین صورت اغیار

تاکفر نهان گردد و پیدا شود ایمان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بی‌خبر

تا مست دیدارت شدم از خود نمی‌یابم اثر

ای همدم جان و روان جویی کنار از عاشقان

با ما چرایی سرگران رنجیده‌ای از ما مگر

در عشق تو بیچاره‌ام، از خان و مان آواره‌ام

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

مثنوی عین الحیات است ای پسر

آینه ذات و صفاتست ای پسر

مثنوی بحریست پر در یقین

بی گمان آب حیاتست ای پسر

مثنوی مجموعه اسرار هوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

بی شادی وصال تو دل را کجا قرار

ناید غم فراق تو ای دوست در شمار

فریاد جان دلشدگان ای صبا برس

از روی دوست برفکن این زلف تابدار

صحت پذیر نیست دل خسته، ای طبیب

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

ای از جمال رویت کون و مکان منور

وی از نسیم زلفت جان جهان معطر

مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار

مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر

از رخ نقاب زلفت بردار تا نماند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

نهال دوستی را در بر آور

کنار از ما مجو سرو سمن بر

بده ساقی بسرمستان عشقت

از آن لب باده چون شهد و شکر

بایمان حقیقی جان ما را

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

هرکسی کز لذت درد تو باشد با خبر

درد عشقت رابجان خواهد همیشه بیشتر

در وفای عشق تو هرکس که جان و دل نباخت

کی توانش گفت عاشق، صورت بی جان شمر

وه چه عیش است این که دلرا هست در ملک غمت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

عاشق چشمان مست آن نگار

تا ابد هرگز نباشد بی خمار

هر دلی کو پر ز درد عشق نیست

پیش عشاق جهان ناید بکار

چون نباشد دلربائی مثل او

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر

چون مسافر حسن تو هر دم بمأوائی دگر

من چنان حیران حسن روی یارم کز جهان

جز نظر بروی ندارم هیچ پروائی دگر

جز تماشای رخ معشوق و ناز و شیوه اش

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

زان کمان ابرو رسد هر دم مرا تیری دگر

از خدنگ غمزه او گشته ام زیر و زبر

آن دو ابرو مصحف آیات حسن ایزدیست

قاب قوسین اینچنین باشد برصاحب نظر

از رخ و پیشانی او گشت روشن برحکیم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور

وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور

هرکه عکس روی تو بیند ز مرآت جهان

در حقیقت از همه عالم بود او را حضور

وای بر جانی که باشد از فراقت غمزده

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار

آن یار نهانی

در پرده ما و تو نهان است رخ یار

در عین عیانی

چون شاهد حسن رخ او جلوه‌گری کرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای دل براه عشق ز کونین در گذر

گر زانک عاشقی ز سر جان و سرگذر

خواهی ببزمگاه وصالت دهند راه

از جان و دل ز جمله جهان پیشتر گذر

مردانه گر براه طریقت قدم نهی

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۳۶
sunny dark_mode