گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای از جمال رویت کون و مکان منور

وی از نسیم زلفت جان جهان معطر

مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار

مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر

از رخ نقاب زلفت بردار تا نماند

نام و نشان بعالم از مؤمن و ز کافر

از تابش جمالت جان محو مطلق آمد

چون او فتاد پرده از روی حسن انور

سلطان ملک خوبی آورد رو بعالم

بگرفت خیل حسنش آفاق را سراسر

مخمور چشم مستت گشتم بیار ساقی

زان می که نیست او را حاجت بجام و ساغر

تا جان عشقبازان گردد بشوق افزون

هر لحظه روی جانان بنمود حسن دیگر

هردم بیاد رویش جمع آورم دل و جان

بازش کند پریشان سودای زلف دلبر

مرغ دل اسیری اندر هوای وصلش

پرواز می نماید هر دم ز عرش برتر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode