مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر
ساقی رهان مرا زمن از جرعه دگر
رندیم و باده نوش و بمیخانه معتکف
ز آواز نی برقص و رخ ساقی در نظر
مست مدام نرگس ساقیم آنچنان
کز دست بیخودی نشناسیم پاو سر
جویای عیش و عشرتم ای پیر میکده
با ما ز شاهد و می و میخانه گو خبر
مست شراب جام الستم نه با خودم
با ما ز عقل و زهد مگوئید و خیر وشر
عشاق سر خوشند، بزن ساز مطربا
شه بیت عاشقانه دگر باره گو ز سر
تا با خودی اسیر فراقی اسیریا
گر وصل دوست میطلبی از خودی گذر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالت مستی و عشق اشاره میکند و از حالاتی چون بیخبری از خود و غرق شدن در لذتها سخن میگوید. او از ساقی میخواهد که او را از این حالت جدا کند و به شادی و عیش دعوت میکند. شاعر بیان میکند که در حال مستی، نه به عقل و زهد اهمیت میدهد و نه به خیر و شر. او به جشن و پایکوبی دعوت میکند و به عشق و زیباییهای زندگی تأکید میکند. در پایان، توصیه میکند که اگر به وصال دوست میخواهی، باید از خودیهای خود گذر کنی و به خاطر عشق تلاش کنی.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق چنان مست هستم که از خودم بیخبرم. ای ساقی، مرا از خودم رها کن و یک جرعه دیگر به من بده.
هوش مصنوعی: ما اهل حب و عشق هستیم و در کنار هم شراب مینوشیم و در میخانه نشستهایم. صدای نی دلانگیز است و ما به رقص آمدهایم و زیبایی ساقی در نظر ما است.
هوش مصنوعی: ما به شدت تحت تأثیر زیبایی و جذابیت چشمان محبوبمان هستیم، به طوری که در این حالت مستانه، توانایی تشخیص خود و جایگاهمان را از دست دادهایم.
هوش مصنوعی: ای پیر میکده، به دنبال خوشی و لذت زندگی هستیم، به ما بگو که از محبوب و شراب و میخانه چه خبر دارد.
هوش مصنوعی: من به واسطهی شراب، دیگر نمیتوانم به خود و دیگران دربارهی عقل و زهد و خیر و شر صحبت کنم.
هوش مصنوعی: عاشقان شاد و خوشحال هستند، بیا ساز بزن و آهنگ عاشقانهای را دوباره برای ما بخوان.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصل دوست، باید از خودت بگذری و به وابستگیها و محدودیتهای خودت گرفتار نباشی. اگر در اسارت جدایی هستی، آزادی و وصال را تنها در ترک خودت میتوانی پیدا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.