لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اسیری لاهیجی

مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر

ساقی رهان مرا زمن از جرعه دگر

رندیم و باده نوش و بمیخانه معتکف

ز آواز نی برقص و رخ ساقی در نظر

مست مدام نرگس ساقیم آنچنان

کز دست بیخودی نشناسیم پاو سر

جویای عیش و عشرتم ای پیر میکده

با ما ز شاهد و می و میخانه گو خبر

مست شراب جام الستم نه با خودم

با ما ز عقل و زهد مگوئید و خیر وشر

عشاق سر خوشند، بزن ساز مطربا

شه بیت عاشقانه دگر باره گو ز سر

تا با خودی اسیر فراقی اسیریا

گر وصل دوست میطلبی از خودی گذر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

سروست و بت نگار من آن ماه جانور

ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر

فرخی سیستانی

باری ندانمت که چه خو داری ای پسر

تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر

همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق

همچون مه گرفته درون آییم ز در

رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر

کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک

وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر

منوچهری

آن سوسن سپید شکفته به باغ در

یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر

کز نیل ابره استش و از عاج آستر

قطران تبریزی

تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر

باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر

اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد

هرگز نیامده ببر من چنو پسر

تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه