گنجور

 
اسیری لاهیجی

والله لیس غیرک فی عرصة الوجود

چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود

رخسار تو بنقش جهان جلوه میکند

عالم نمود حسن تو بود و جز این نبود

عارف نظر بهر چه کند از سر یقین

بیند عیان جمال تو از دیده شهود

هر کس که روبروی تو آرد زهر چه هست

گوی سعادت از همه آفاق او ربود

دیدم که گشت جمله جهان غرق بحر نور

چون پرده از جمال تو باد صبا گشود

شد بیخبر ز عالم واز خود خبر نیافت

هرکو بگوش جان صفت حسن تو شنود

کردی نثار جان اسیری ز عین لطیف

هر در و گوهری که بدریای جود بود