گنجور

 
اسیری لاهیجی

زان کمان ابرو رسد هر دم مرا تیری دگر

از خدنگ غمزه او گشته ام زیر و زبر

آن دو ابرو مصحف آیات حسن ایزدیست

قاب قوسین اینچنین باشد برصاحب نظر

از رخ و پیشانی او گشت روشن برحکیم

کافتاب از اوج چون گردد مقارن با قمر

چشم فتانش که در افسونگری افسانه ایست

در طریق مکر هر دم می نماید صد هنر

آنچه در ملک دل و جان چشم شوخش میکند

ترک رومی کی روا دارند و کفار تتر

گر بصد مکر و حیل از دست غمزه جان برم

چون کنم با چشم او کز غمزه شد خونخوارتر

گوشه چشمان او از گوشه تقوی و زهد

سوی میخانه کشد هر دم مرا بی پاو سر

مستی ام از باده های چشم سرمست ویست

از خمارش در جهان ز آشفتگی گشتم سمر

شد اسیری مست و لایعقل بسان چشم او

ساقی چشمش مدامم میدهد جامی دگر