گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار

شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار

گر دیده معنی بودت باز بینی

کان یار عیانست درین صورت اغیار

تاکفر نهان گردد و پیدا شود ایمان

گو پرده آن زلف برانداز ز رخسار

چون نیست شود هستی موهوم ز معلوم

دانی به یقین هست یکی دیده و دیدار

زاهد شود از عشق رخت منکر مشاق

بردار ز رخ پرده که تا آورد اقرار

خورشید جمال تو ز رخ پرده چو برداشت

ذرات جهان محو شد از تابش انوار

جان واله و شیداست در انوار جمالش

ای دل تو کجائی که ببینی رخ دلدار

اسرار حقیقت نکنی فاش بهر کس

زنهار دلا پرده اسرار نگهدار

از دام بلا جان اسیری نشد آزاد

تا شد بکمند خم زلف تو گرفتار

 
 
 
رودکی

ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار

امروز به اقبال تو، ای میر خراسان

هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار

درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد

[...]

کسایی

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟

جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

[...]

فرخی سیستانی

ای آنکه همی قصه من پرسی هموار

گویی که چگونه ست بر شاه تراکار

چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی

گفتار چه باید که همی دانی کردار

ور گویی گفتار بباید ز پی شکر

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

همواره سیه سرش ببرند از ایراک

هم صورت مار است و ببرند سر مار

تا سرش نبری نکند قصد برفتن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
منوچهری

هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه