گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور

وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور

هرکه عکس روی تو بیند ز مرآت جهان

در حقیقت از همه عالم بود او را حضور

وای بر جانی که باشد از فراقت غمزده

خوش دلی کور است از وصل تو شادی و سرور

والهان حسن رخسار تو فارغ گشته اند

از نعیم و عزت دنیا و از فردوس و حور

در فراقت مبتلاشد هرکه نگذشت از خودی

ره بوصل تو کسی یابد که کرد از خود عبور

نیست تنها بیقرار از شوق تو جان و دلم

هست ذرات جهان از مهر رویت ناصبور

در جمال نوربخش او اسیری گشته است

آنچنان حیران که از هر دو جهان دارد نفور