گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد

شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد

هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش

نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد

درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دیده ام عالم نمود بود بود

ورنه عالم را کجا بودی نمود

هستی ذرات عالم بیگمان

پرتو خورشید روی دوست بود

خط حسنش را ز اوراق جهان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

ز شوقت جمله عالم بیقرارند

همه مشتاق دیدار نگارند

همه مست می شوق آنچنانند

که بی تو نه قرار و صبر دارند

ملایک از می دیدار مستند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند

داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند

یک ذره درد عشق بعالم نمی دهند

چون لذت شراب محبت چشیده اند

سودائیان عشق چه دانند زیان و سود

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

جهان رانور رویت روشنی داد

ز قید ظلمت او را کرد آزاد

به نور روی تو بیناست چشمم

چنین بودست و تا بادا چنین باد

بجستم داد دل از وصل جانان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد

منت عالم بهر جامی به مستان می نهد

زان شراب بیخودی دریاب جانم را که چون

مست گردد از خمار هستی خود وارهد

هرزمان صد جان تازه یابد از دیدار دوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

آنان که ز درد عشق مستند

از درد خمار عقل رستند

در کوی قدم قدم نهادند

از حادثه حدوث جستند

بردند زکفر ره به ایمان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

عشق چو جور و ستم آغاز کرد

بر رخ عاشق در غم باز کرد

شد بجهان رسم نیاز آشکار

شاهد حسنش چو بخود ناز کرد

خواست کند غارت دین و دلم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

تا به فن دلربایی آن صنم استاد شد

خانه صبرم ز عشقش سخت بی بنیاد شد

وه چه بی رحم است آن عیار شوخ بیوفا

کز جفا و جور او عالم پر از فریاد شد

در غم هجران او بگذشت عمر من دریغ

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

هر دل که نه عشق یار دارد

آن دل برما چه کار دارد

عاشق که نگشت رند و قلاش

زو عشق همیشه عار دارد

آن نرگس مست باده خوار است

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

چو دل در دست عشقش مبتلا شد

چگویم برمن از جورش چه ها شد

چو درد عشق جانم راست درمان

مرا درد تو بهتر از دوا شد

ز مسجد آمدم سوی خرابات

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

مرا سودای او دیوانه دارد

ز فکر عقل و دین بیگانه دارد

فسون چشم جادو بین که مارا

میان شهر چون افسانه دارد

دلم مؤمن ازآن شد کو چو کافر

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

کسی کورا غم جانان نباشد

همان بهتر که اورا جان نباشد

ببزم وصل جانان ره کسی برد

که در قید جهان و جان نباشد

بعشقت کافر آمد هرکه او را

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ساقیا می ده که هشیارم کند

مستیش زین خواب بیدارم کند

زان میی کارد خمارش نیستی

فارغ از هستی و پندارم کند

در صفای او نماید روی یار

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

تا آتش سودای تو در جان من افتاد

سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد

فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار

وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد

دارم ز غم و شادی کونین فراغت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

در سینه ما جز غم معشوق مجوئید

غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید

ای بیخبران چون ز شمایار جدانیست

در جستن او هرزه بهر سوی مپوئید

ای بی بصران در طلبش رنجه چرائید

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

حاجیان حرم وصل لقا یافته اند

ز طواف سرکوی تو صفا یافته اند

ناامید از در لطف تو نرفتست کسی

هرکسی در خور درد از تو دوا یافته اند

عشق بازان که براه طلبت گم گشتند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

ای بت عشوه‌ساز من بی‌تو به سر نمی‌شود

دلبر جان‌نواز من بی‌تو به سر نمی‌شود

حاصل روزگار من مونس و غمگسار من

همدم جان زار من بی‌تو به سر نمی‌شود

باده تویی و جام من نور تویی ظلام من

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

آن هادی ره روان کجا شد

وان سرور عارفان کجا شد

آن مطلب طالبان صادق

وان مونس عاشقان کجا شد

آن حجت حق و رهبر خلق

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد

زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد

آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد

لعل تو بهر عشوه احیای دگر دارد

در هر خم گیسویت دیوانه دل دربند

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۳۶
sunny dark_mode