گنجور

 
اسیری لاهیجی

آنان که ز درد عشق مستند

از درد خمار عقل رستند

در کوی قدم قدم نهادند

از حادثه حدوث جستند

بردند زکفر ره به ایمان

جانرا چو بزلف یار بستند

آئینه هرکمال و نقصند

چون برزخ نیستند و هستند

درهر دو جهان بلند قدرند

زان رو که بکوی دوست پستند

مشکل که دگر شوند هشیار

چون مست ز باده الستند

گفتند وداع ننگ و ناموس

در کوی قلندری نشستند

گفتند بزهد شهره در شهر

باآنکه همیشه می پرستند

در صومعه معتکف اسیری

در میکده جام می بدستند