گنجور

 
اسیری لاهیجی

در سینه ما جز غم معشوق مجوئید

غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید

ای بیخبران چون ز شمایار جدانیست

در جستن او هرزه بهر سوی مپوئید

ای بی بصران در طلبش رنجه چرائید

پیوسته چو با دوست همه روی برویید

چون قطره و جوگر چه نمائید بصورت

لیک از ره معنی همه بحرید نه جوئید

آنان که ز دیدار تو راضی بدلیلند

گوگل نگرید از چه سبب در پی بوئید

عشاق صفت جز برخش روی میارید

آخر نه شما عاشق آن روی نکوئید

بنگر که چه خوش گفت اسیری بحریفان

یارست می ناب و شما جام سبوئید