گنجور

 
اسیری لاهیجی

مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد

شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد

هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش

نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد

درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت

دردی بطلب گر تو دوا می طلبی درد

از آتش عشق است دلا سوزش جانها

گرمی مطلب از نفس زاهد دم سرد

دی پیر خرابات چه خوش گفت بسالک

گر شاهد ما می طلبی در پی ما گرد

عمری بگلستان جهان گشتم و هرگز

در نازکی و لطف ندیدم چو رخت ورد

واله شده در پرتو انوار جمالش

دیگر بجهان نیست اسیری چوتو یک فرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode