گنجور

 
اسیری لاهیجی

عشق چو جور و ستم آغاز کرد

بر رخ عاشق در غم باز کرد

شد بجهان رسم نیاز آشکار

شاهد حسنش چو بخود ناز کرد

خواست کند غارت دین و دلم

دیده سوی غمزه غماز کرد

حکم قضا روز ازل جان من

عاشق و قلاش و نظر باز کرد

بلبل جان از قفس تن بجست

بار دگر سوی تو پرواز کرد

دل که جمال رخ خوب تو دید

جان بغم عشق تو دمساز کرد

یافت نوایی ز لبش همچو نی

جان اسیری چو بغم ساز کرد

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

طبع جهان خو ز ستم باز کرد

قاعدۀ مردمی آغاز کرد

امن ز ناگه در گیتی بزد

دست سپاه تو درش باز کرد

ابر چو از فیض نماندش مدد

[...]

صوفی محمد هروی

ناله چون چنگ خود آغاز کرد

بر رخ خود صد در غم باز کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه