گنجور

 
اسیری لاهیجی

چو دل در دست عشقش مبتلا شد

چگویم برمن از جورش چه ها شد

چو درد عشق جانم راست درمان

مرا درد تو بهتر از دوا شد

ز مسجد آمدم سوی خرابات

چو لطف دوست ما را رهنما شد

بیک دم رخ نمود و عقل و دین برد

ندانستم دگر باره کجا شد

به عاشق گرچه کرد اول جفاها

در آخر هرجفا با صد وفا شد

ندارد بهره از اسرار خلقت

کسی کو در پی چون و چرا شد

اسیری جام جم دانی چه باشد

دلی کز نور معنی با صفاشد