گنجور

 
اسیری لاهیجی

آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند

داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند

یک ذره درد عشق بعالم نمی دهند

چون لذت شراب محبت چشیده اند

سودائیان عشق چه دانند زیان و سود

نقد غمت بمایه شادی خریده اند

نارند حسن ماه رخان هیچ در نظر

آنها که پرتوی ز جمال تو دیده اند

از شادی وصال و غم هجر فارغند

در مسند شهود چو خوش آرمیده اند

اهل سماع جامه بصد چاک کرده اند

تا وصف آن جمال ز مطرب شنیده اند

مستان جام شوق ز مستی و بیخودی

از قید هست و نیست اسیری رهیده اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode