گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

وعده وصل ار دهد، صبر تقاضا بس است

فایده انتظار، ترک تمنا بس است

مرغ گرفتار را، حوصله باغ نیست

برگ گلی در قفس، بهر تماشا بس است

خار ره عشق را، در جگر خود شکن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

خرم دلی که در خم زلف تو جا گرفت

آسوده آنکه خانه به کوی بلا گرفت

خاک درت ز رشک نهفتم به آب چشم

تا چشم غیر، روشنی از توتیا گرفت

تیر تو سر فرود نیارد به هیچ صید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست

صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام

میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تا به نظّاره بت، چشم برهمن بازست

به تماشای جمالت مژه من بازست

پیش مرغان گرفتار، خموشی کفرست

لب نبندم ز فغان تا ره شیون بازست

به تمنای غباری ز درت چون سایل

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

هر سر موی من از دود تو در فریادست

ناله‌ام نغمه نی نیست که گویی بادست

دیده بی‌نور شود گر نکنم گریه چو شمع

مردم چشم مرا خانه ز سیل آبادست

تندی خوی تو از تاله فرو بسته لبم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

لذت شادی نداند جان چو با غم خو گرفت

دشمن عیدست هر دل کو به ماتم خو گرفت

دایم از جام بلا زهر هلاهل می‌کشد

کی لب عاشق به آب خضر و زمزم خو گرفت؟

زاهد از عشق نکورویان مکن منع دلم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

هرگزم عشق چنین در رگ جان چنگ نداشت

نغمه تا بود بدین نازکی آهنگ نداشت

ناله از جای دگر خورد به گوشم ورنه

مطرب این نغمه در آواز دف و چنگ نداشت

عشق تا دید مرا زار، چنین زار ندید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت

چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت

نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه

گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت

کجاست عشق که در دیده‌ام نمک پاشد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند

قطره‌ای چند اگر ابر ز دریا برداشت

چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پی‌ام

در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت

خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

طبیب من چه شد گر مهربان نیست؟

من بیمار را پروای جان نیست

غرور خضر، عاشق برنتابد

محبت کم ز عمر جاودان نیست

نمی‌جوشند با هم ناتوانان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست

در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست

جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست

آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست

شوق دیدار تو چندان لذت از یک دیدنت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

داغ دلم گلی ز گلستان آتش است

شور محبتم نمک خوان آتش است

هان ای فرشته بر سر خاک شهید عشق

ننهی قدم دلیر، که طوفان آتش است

منعم مکن ز ناله که این خون گرفته دل

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

من لبالب آروز، لیک آرزوی دل یکی‌ست

عالمی پر از شهید و غمزه قاتل یکی‌ست

خواه سوی کعبه رو خواهی ره بتخانه گیر

کوی عشق است این به هر جا می‌روی منزل یکی‌ست

نه ز هجران خسته دل گردیم نی از وصل خوش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دل در برم ز ناله پنهان لبالب است

ناقوس پرصداست کز افغان لبالب است

عشقم برد به میکده، زان روی که جای می

خم‌های او ز خون شهیدان لبالب است

هرگز به دل تصور مرهم نکرده‌ام

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چنان دلم شب هجران بر آتش غم سوخت

که هر نفس که کشیدم ز سینه، عالم سوخت

ز جور چرخ، دلم در میان بخت سیاه

چو جان اهل مصیبت به شام ماتم سوخت

تبسمِ که نمک‌پاش ریش دل‌ها شد؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست

خون جگر به جای می‌ام در ایاغ نیست

شکر خیال روی تو گویم، که کلبه‌ام

شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست

دایم نظر به پاره دل داشت در کنار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ایام بهارست و هوای چمنم نیست

شادم به غمت ذوق گل و یاسمنم نیست

گر شور قیامت شود از خاک نخیزم

چون غنچه سر نشو و نما در کفنم نیست

چون گلشن تصویر، گلم بوی ندارد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت

کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت

آفتاب آمد که بیند عارضش بی‌اختیار

از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت

زان شب تارم نداند صبح کز خون دلم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

پیغام وداع آمد و با گوش به جنگ است

هجران به تو نزدیک شد ای جان، چه درنگ است

ما قافله‌سالار ره عشق بتانیم

در بحر بلا کشتی ما کام نهنگ است

هر لحظه دلم را شکند یاد جدایی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

مُردم ز بیخودی، بت خودکام من کجاست

بی‌صبری‌ام ز حد بشد آرام من کجاست

دوران به سر رسید و دل من نیارمید

یاران خبر دهید دلارام من کجاست

بگداختم ز ناله بلبل درین بهار

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۱
sunny dark_mode