گنجور

 
قدسی مشهدی

هر سر موی من از دود تو در فریادست

ناله‌ام نغمه نی نیست که گویی بادست

دیده بی‌نور شود گر نکنم گریه چو شمع

مردم چشم مرا خانه ز سیل آبادست

تندی خوی تو از تاله فرو بسته لبم

ورنه حیثیت مرغان چمن فریادست

برگ سبزی به چمن کو که نشوید ابرش؟

بر خط سبز مکن تکیه که سرو آزادست

بر سر چارسوی عشق هنرمندانند

هرکه شاگردی این طایفه کرد استادست