گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸

 

پادشاهی با گدائی ساخته

سایه ای بر فرق ما انداخته

بر سریر دل نشسته شاه عشق

ملک دل از غیر خود پرداخته

مجلس مستانه ای آراسته

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

 

عشق او خوش آتشی افروخته

غیرت او غیر او را سوخته

عشقبازی کار آتش بازی است

او چنین کاری به ما آموخته

گنج او در کنج دل ما یافتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰

 

بر همه ذرات عالم آفتابی تافته

بینم و هر ذره ای از وی نصیبی یافته

تار و پود و صورت و معنی و جسم و جان ما

تافته بر همدگر خوش جامه ای را بافته

کس نمی یابم در این صحرا که محرومست از او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

 

عقل در کوی عشق سرگشته

چون گدائیست در به در گشته

خبری یافته ز میخانه

زان خبر مست و بی خبر گشته

دیده نقش خیال او دیده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۲

 

عمریست تا دل من با بیدلان نشسته

خوش گوشه ای گرفته در کنج جان نشسته

رندی حیات جاوید یابد که از سر ذوق

مستانه در خرابات خوش با مغان نشسته

سلطان عشق بنشست برتخت دل چو شاهی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

 

نقش خیال رویش برآب دیده بسته

آن نور چشم مردم در آب خوش نشسته

روز الست با او عهد درست بستیم

جاوید من بر آنم گرچه دلم شکسته

دیشب خیال رویش در خواب دید دیده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

 

تا ببیند روی خود در آینه

کرده پیدا خواب و درخور آینه

صورتش در آینه بنمود رو

گشته ز آن معنی مصور آینه

هر نفس جامی دهد ساقی مرا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

 

آفتابی تافته بر آینه

می نماید روی او هر آینه

روشنست آئینهٔ گیتی نما

حسن او پیدا شده در آینه

عشق در دورست از آن دوران او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۶

 

همچو ما کیست در جهان تشنه

بحر جودیم و همچنان تشنه

عین آب حیات چشمهٔ ماست

چشمه در چشم ما به جان تشنه

می رود آب چشم ما هر سو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷

 

تا خیال روی خوبش دیده ام در آینه

روز و شب دارم ز عشقش در برابر آینه

روی او آئینهٔ گیتی نمای جان ماست

جان ما آئینه ای جانانه بنگر آینه

صورتی در آینه بنموده تمثالش عیان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸

 

ساقی بده آن می شبانه

مستم کن ازین شرابخانه

بشنو تو رموز عشقبازان

کان است نشان و این نشانه

داریم بقای مطلق از حق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹

 

می و جامیم و جان و جانانه

شاه و دُستور و گنج و ویرانه

مهر و ماهیم و عاشق و معشوق

دل و دلدار و شمع و پروانه

در خرابات عشق نتوان یافت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

 

درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه

چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه

خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست

بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه

ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۱

 

درآ در مجلس رندان ببین این ذوق مستانه

رهاکن گوشهٔ خلوت بیا در کنج میخانه

طلب کن عشق سرمستی که او ساقی یارانست

چه میجوئی ز عقل آخر که حیرانست و دیوانه

خیال عقل و عشق او هوای ذره و خورشید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲

 

عشق را خود حجاب باشد نه

غیر او در حساب باشد نه

می عشق است و جام او عالم

مثل این می شراب باشد نه

در گلستان گلی که می چینی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

 

در دو عالم جز یکی دانیم نه

غیر آن یک را یکی خوانیم نه

گر خیال غیر آید درنظر

نقش او بر دیده بنشانیم نه

عشق جانان روز و شب در جان بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

 

جان ز جانان دریغ دارم نه

دل به غیری دگر گذارم نه

هر چه دارم امانت عشق است

جز بدان حضرتش سپارم نه

در خرابات همدم جامم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵

 

تا نقش خیال تو نگاریم به دیده

کاری به جز این کار نداریم به دیده

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

از ما بطلب آب بباریم به دیده

غیر تو اگر در نظر ما بنماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶

 

دیده تا نور روی او دیده

هرچه دیده همه نکو دیده

زلف و رویش به همدگر نگرد

کفر و اسلام مو به مو دیده

چشم دریادلی است دیدهٔ ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷

 

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده

کاری به جز این کار نداریم به دیده

در گوشهٔ دیده به خیال تو نشستیم

عمری به خیالت به سرآریم به دیده

جز تور خیال تو که نقش بصر ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۸
sunny dark_mode