گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ساقی بده آن می شبانه

مستم کن ازین شرابخانه

بشنو تو رموز عشقبازان

کان است نشان و این نشانه

داریم بقای مطلق از حق

باقی همه کارها بهانه

کار دل ماست عشقبازی

از دولت عشق جاودانه

پروانهٔ جان ما روان سوخت

چون آتش عشق جاودانه

گر میل کنار یار داری

جانست بیار در میانه

از هستی خود چو نیست گشتی

در هر دو جهان توئی یگانه

دامی است وجود آدم ای یار

مائیم شکار و روح دانه

مطرب بنواز قول سید

وز نغمهٔ ساز عاشقانه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گویند که نیکبخت و بدبخت

هست از همه چیز در فسانه

یک جای دو خشت پخته بینی

پخته به تنور در میانه

این بر شرف مناره افتد

[...]

فلکی شروانی

بادا همه ساله ذخرة الدین

آسوده ز فتنه زمانه

شهزاده شیر دل فریدون

آن چون پدر از جهان یگانه

میری که ز قدر درگهش را

[...]

عطار

ای راه تو بحر بی کرانه

عشق تو ندیم جاودانه

از عشق تو صد هزار آتش

در سینه همی زند زبانه

گر بنماید زبانه‌ای روی

[...]

عراقی

آن بحر محیط بی‌کرانه

و آن نور بسیط جاودانه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه