گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نقش خیال رویش برآب دیده بسته

آن نور چشم مردم در آب خوش نشسته

روز الست با او عهد درست بستیم

جاوید من بر آنم گرچه دلم شکسته

دیشب خیال رویش در خواب دید دیده

امروز آن خیالش بر ما بود خجسته

زُنار کفر زلفش دل بر میان جان بست

خوشتر ازین میانی دیگر کسی نبسته

جام شراب وحدت نوشیم عاشقانه

شادی روی رندی کز خویش باز رسته

پیوسته ایم با او پیوسته ایم جاوید

پیوسته این چنین خوش از غیر او گسسته

از بندگی سید ذوق تمام داریم

سرمست تندرستیم نه از خمار خسته