گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را

آن راه زن دل را آن راه بر دین را

زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد

مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا

آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا

سودی همگی سودی، بر جمله برافزودی

تا بود چنین بودی تا روز مشین از پا

صد شهر خبر رفته کای مردم آشفته !

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها

زیرا که منم بی‌من با شاهِ جهان تنها

ای مشعله آورده دل را به سحر برده

جان را برسان در دل دل را مَسِتان تنها

از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

از بهر خدا بنگر در رویِ چو زر جانا

هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا

چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش

تا جامه نیالایی از خون جگر جانا

ای ماه برآ آخر بر کوریِ مه‌رویان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا

پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما

ای چرخ تو را بنده وی خلق ز تو زنده

احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا

دریای جمال تو چون موج زند ناگه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

ای سرو روان بنما آن قامت بالا را

خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را

خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را

رهبر کُنُ جان‌ها را پرزر کُنُ کان‌ها را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

شاد آمدی ای مه‌رو ای شادیِ جان شاد آ

تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا

ای صورتِ هر شادی اندر دل ما یادی

ای صورتِ عشقِ کل اندر دل ما یاد آ

بیرون پَر از این طفلی ما را بِرهان ای جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا

من خمره‌ی افیونم زنهار سرم مگشا

آتش به من اندرزن ، آتش چه زند با من ؟

کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا

گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا

هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا

هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو

هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا

تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

در آب فکن ساقی بط زاده آبی را

بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را

ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می

پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را

ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا

زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی

زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور

زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا

زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

میندیش میندیش که اندیشه گری‌ها

چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تری‌ها

خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت

که تا جمله نیستان نماید شکری‌ها

جنونست شجاعت میندیش و درانداز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم

نه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایا

یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا

تا از لب دلدار شود مست و شکرخا

تا از لب تو بوی لب غیر نیاید

تا عشق مجرّد شود و صافی و یکتا

آن لب که بود کون خری بوسه‌گه او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را

خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را

در شهر که دیده‌ست چنین شهره بتی را؟

در بر که کشیده‌ست سهیل و قمری را؟

بنشاند به مُلکت مَلِکی بنده بد را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

ای از نظرت مست شده اسم و مسمّا

ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا

ما را چه از آن قصّه که گاو آمد و خر رفت؟

هین وقت لطیف است از آن عربده بازآ

ای شاه تو شاهی کن و آراسته‌کن بزم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

دلارام نهان گشته ز غوغا

همه رفتند و خلوت شد برون آ

برآور بنده را از غرقه خون

فرح ده روی زردم را ز صفرا

کنار خویش دریا کردم از اشک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

بیا ای جان نو داده جهان را

ببر از کار عقل کاردان را

چو تیرم تا نپرانی نپرم

بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز طشت از بام افتاد

[...]

مولانا
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۱۴
sunny dark_mode