گنجور

 
مولانا

جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

ای سرو روان بنما آن قامت بالا را

خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را

خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را

رهبر کُنُ جان‌ها را پرزر کُنُ کان‌ها را

در جوش و خروش آور از زلزله دریا را

خورشید پناه آرد در سایه اقبالت

آری چه توان کردن آن سایه عنقا را

مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان

سودای بپوسیده پوسیده سودا را

هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی

درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را

تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری

تو سرده اسراری هم بی‌سر و بی‌پا را

یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو

در کار درآری تو سنگ و که خارا را

افروختهٔ نوری انگیختهٔ شوری

ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۷ به خوانش نازنین بازیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا

حال دل این بی دل میپسند چنین یارا

جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا

هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را

گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد

[...]

قاسم انوار

ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را

آن روح مقدس را، آن جان معلا را

روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی

یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را

خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو

[...]

حزین لاهیجی

ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را

مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را

ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن

تا چند به روز آرم تاریکی شبها را

از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی

[...]

ترکی شیرازی

در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا

کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را

بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا

کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را

کشتند لب تشنه، او را به لب دریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه