ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا
هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا
هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو
هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا
تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی
ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا
ای بیخودیِ جانها در طلعت خوب تو
ای روشنی دلها اندر دم تو جانا
در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم
از حسن جمالات پرخرّم تو جانا
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی
زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به عشق و زیبایی معشوق خود، جانا، اشاره میکند. او عشق را محرم اسرار میداند و خود را در غم و شادیهای معشوق شریک مییابد. معشوق مظهر زیبایی و روشنایی دلهاست و شاعر از عشق و شوق خود به او میگوید. همچنین، او معشوق را محور عشق و عبادت عاشقان معرفی کرده و از حالتی خمار در عشق او سخن میگوید. در نهایت، شاعر معشوق را همچون کعبهای میداند که عاشقان به سوی او روی میآورند.
چه شاد هستیم در غم و عشق تو؛ ای کسی که هم رازدار عشق هستی و هم یار جان!
هم به زیبایی تو مینگریم و هم از سبوی تو مست گشتهایم و هم نشسته و به ایوان تو نگاه میکنیم.
تو معنی و جان و خود سلیمان هستی ای کسی که دیو و پری عاشق خاتم تو گشتهاست.
ای کسی که جانها عاشق روی زیبای تو گشتهاند و ای کسی که دم و سخن تو شفابخش است و دلها را روشنایی میدهد.
از عشق تو مست هستم و هوس نوشیدن از می عشق تو را دارم از آن شراب زیباییهای تو را.
تو کعبه و مقصود عاشقان هستی ای شمسالحق تبریزی؛ زمزم، شیرین و گوارا از زمزم تو میگردد ای جانا!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.