گنجور

 
مولانا

بیا ای جان نو داده جهان را

ببر از کار عقل کاردان را

چو تیرم تا نپرانی نپرم

بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز تشت از بام افتاد

فرست از بام باز آن نردبان را

مرا گویند ‌«بامش از چه سوی است‌؟‌»

از آن سویی که آوردند جان را

از آن سویی که هر شب جان روان است

به وقت صبح بازآرد روان را

از آن سو که بهار آید زمین را

چراغ نو دهد صبح آسمان را

از آن سو که عصایی اژدها شد

به دوزخ برد او فرعونیان را

از آن‌سو که تو‌را این جست و جو خاست

نشان خود اوست می‌جوید نشان را

تو آن مردی که او بر خر نشسته است

همی‌پرسد ز خر این را و آن را

خمش کن کاو نمی‌خواهد ز غیرت

که در دریا درآرد همگنان را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش رضا حمودی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

ز مرگ شاهزاده نصرة الدین

نه دل را ماند قوت ، نه زبان را

جهانی بود در انواع مردی

که داند مرثیت گفتن جهان را؟

نظامی

چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟

چه برگیرم که در گیرد جهان را؟

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
اثیر اخسیکتی

زهی فرمانده مطلق جهان را

مشرف کرده نامت هر زبان را

فلک بر تخت شاهی نانشانده

چو تو یک خسروخسرو نشان را

اثرهای بزرگت شاد کرده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه