گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

نگارا، روز عیش و شادمانیست

هوای سبزه و صوت و اغانیست

مرا بی تو چه جای زندگانیست

که دل بی عشق و جان بی شادمانیست

ز چشم خویش ترسانم به رویت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ندانستم که اهلیت گناهست

ایا این ره که می پویم چه راهست

ز جور روزگار و طعن دشمن

جهان بیش جهان بینم سیاهت

نه هر مردی تواند کرد مردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

بیا ساقی که ایام بهار است

سمن مست است و نرگس در خمار است

مرو مرطوب که ایام نشاط است

بده ساقی تو جامی کش بهار است

سواد بوستان از خط سبزه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

نگویم در تو عیبی، ای پسر، هست

ولیکن بی وفایی این قدر هست

نه در هجر توام خواب و قرار است

نه در عشق توام از خود خبر هست

ازان ناوک که از چشم تو بر من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

دلم زو شب حدیث ناز می گفت

همی گفت آن حدیث و باز می گفت

نمی آمد مرا خواب از غم دوست

ز هجران سرگذشتی باز می گفت

خیال غمزه از پیکان دلدوز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

جفا کز وی برین جان زبون رفت

نگویم، گر چه از گفتن فزون رفت

هم اول روز کامد پیش چشمم

ز راه دیده در جانم درون رفت

نه من مرده نه زنده، زان که هر بار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

تماشا گاه جانها شد خیالت

تمناگاه دلها زلف و خالت

به غلطم بی خبر چون قرعه فال

چو بینم طلعت فرخنده فالت

مدارا این چشم من چون دلو پر آب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

بیا، ای دیده شهری به سویت

جهانی گم شده در جستجویت

بلا و فتنه کار افزای چشمت

جفا و کینه دست افزار خویت

که باشد آیینه آه و هزار آه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دریاب که جان خراب گشته ست

دل ز آتش غم کباب گشته ست

خون جگر آب شد ز عشقت

زهره نه که گویم آب گشته ست

پیش که گشایم این که زلفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

بازش هوس شکار برخواست

وز دلشدگان قرار برخاست

او مرکب ناز راند و از خلق

هر سوی فغان زار برخاست

او پیش شکار مست بگذشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

خط کز لب آن پسر دمیده ست

افسون است که بر شکر دمیده ست

بنگر که ز آب دیده یکی ست

آن سبزه خوش که بر دمیده ست

از رشک رخت سحر دم سرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

عشق تو بلای جان بسندست

یک خنده ازان دهان بسندست

یک گردش چشم تو به مستی

فتنه به همان جهان بسندست

بیهوده به صید می زنی تیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ما را دل زار مستمند است

و آویخته خم کمند است

ای جان کسی، دل رهی را

می پرس که نیک دردمند است

بدگوی که سرد گردد این دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

چشمم که بر روی تو فتاده ست

بر آفت خود نظر نهاده ست

راهیست برای بردن جان

ابروی کجت میان گشاده ست

خط تو درونه مرا سوخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

آنجاست دل من و هم آنجاست

کان کج کله بلند بالاست

خوابش دیدیم دوش و مستیم

کان خواب هنوز در سر ماست

آهسته رو، ای صبا، بدان بام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

زلف تو هنوز تابدار است

چشمت به کرشمه در خمار است

گفتی که وفا نیاید از من

سوگند مخور که استوار است

خون شد دل من، بگوی، ای باد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

چشمت که میان خواب نازست

یا رب که چه شوخ و دلنوازست

هر لحظه ز نیش غمزه تو

صد رخنه به روزه و نمازست

خونها همه خورد، این چه شکل است؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

یک موی ترا هزار دام است

یک روی ترا هزار نام است

زان سرو به بوستان بلند است

کز قد تو قایم المقام است

گر مه به تو ناتمام پیوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

زلف سیه تو مشک چین است

بالای تو سرو راستین است

لعل تو نگین خاتم حسن

وان خط تو نقش آن نگین است

گر موم بود میان خاتم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

می نوش که دور شادمانیست

خوش باش که روز کامرانیست

سر بر مکش از شراب کایام

از تیغ اجل به سر فشانیست

این دل که ز عشق می خورد خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۰۰
sunny dark_mode